ساعت ده تمرین تموم شد
ساعت ده تمرین تموم شد
یه تاکسی گرفتم و ادرسمو بهش دادم
همین که رسیدم همون پسری که تو کافه کار میکنه رو دیدم که داره در مغازه رو قفل میکنه
یجی: خسته نباشی
کارمند: مرسی
"شاید پارتای دیگه اسمشو بفهمین"
کارمند: فک کنم خیلی خسته ای
یجی: معلومه؟
کارمند: خیلی
یجی: عااااا
کارمند: خسته نباشی
یجی: خا بحرحال فردا میبینمت
دستمو تکون دادم و دور شدم
"صب"
با صدای الارم بلند شدم
یه نوشیدنی خوردم و یه دوش ده مینی گرفتم
موهامو سریع خشک کردم و لباسامو پوشیدم"میزارم عکسشو"
کیفمو برداشتم و زدم به چاک
چون یکم دیرم شده بود همه ی راهو دویدم
رسیدم به مدرسه و کلی نفس نفس زدم
از مدیر پرسیدم کدوم کلاسم و پشت در وایسادم تا استادمون بیاد
بعد ده مین استاد اومد و رفت سر کلاس
بعد از صب بخیر گفتن و سلام کردن گفت
استاد: امروز یه دانش اموز انتقالی داریم
بیا داخل
اروم رفتم تو و خودمو معرفی کردم
استاد: میتونی هر جاییکه خالیه بشینی
کلاسو نگاه کردم
یه صندلی اخر کلاس خالی بود
و یه صندلی کنار یه پسر که ماسک داشت و معلوم بود یکم معذبه
یه نفر بلند گفت: به چی نگاه میکنی دو تا جای خالی بیشتر نداریم نکنه میخوای بیش اون احمق بشینی؟
به پسره نگاه کردم که انگار خیلی ناراحت شده بود
چون خودم همین حسو تجربه کرده بودم رفتم پیش پسره نشستم
با اینکه حتی نمیشناختمش ولی دلم براش سوخت
وقتی نشستم پسره با تعجب نگام کرد
فک کنم خیلی شک شده بود
یهو به خودش اومد و جلو رو نگاه کرد
استاد شروع کرد به درس دادن
"یک ساعت بعد"
زنگ خرد و همه رفتن بیرون
منتظر بودم پسره هم بره ولی نرفت
یه کتاب دراورد و شروع کرد به خوندن
عجیبه انگار خیلی درونگراس
بلند شدم و رفتم سمت در
همین که توی چهار چوب در بودم دیدم چند تا پسر بلند شدن و رفتن پیشش
نمیدونم شاید دوستاشن
اهمیت ندادم و خواستم رد شم
"اگه کیدراما دیده باشین میدونین بعد از در یه پنجره به کلاسه"
نا خداگاه از پنجره دیدم که کتابشو کوبیدن تو صورتش
وقتی داشتم میومدم سئول به خودم قول دادم نزارم به کسی زور بگن و زندگیشو خراب کنن
با دو رفتم تو کلاس
یجی: یا "یواش تا تجهشونو جلب کنه"
چیکار میکنین؟
یواش قدم برداشتم سمتش
اونی که انگار سر دستشون بود گفت
: چی میگی انتقالی
یه نگاه به کتابه توی دستش کرد و یکم تکونش داد
اینطور که تجربه دارم میخواد پرتش کنه
درست بود
پرتش کرد ولی چون میدونستم جا خالی دادم
یکی از بقیشون دویید تا کتابرو بر داره
یه نگاه به پسره کردم که قشنک ترسو تو چشماش میشد ببینی
یواش قدم برداشتم سمتشون
یجی: فک کردی داری چیکار میکنی؟
پسری که رفت کتابو بیاره کتابو داد دست سر دستشون
پارت بعدو گزاشتم
یه تاکسی گرفتم و ادرسمو بهش دادم
همین که رسیدم همون پسری که تو کافه کار میکنه رو دیدم که داره در مغازه رو قفل میکنه
یجی: خسته نباشی
کارمند: مرسی
"شاید پارتای دیگه اسمشو بفهمین"
کارمند: فک کنم خیلی خسته ای
یجی: معلومه؟
کارمند: خیلی
یجی: عااااا
کارمند: خسته نباشی
یجی: خا بحرحال فردا میبینمت
دستمو تکون دادم و دور شدم
"صب"
با صدای الارم بلند شدم
یه نوشیدنی خوردم و یه دوش ده مینی گرفتم
موهامو سریع خشک کردم و لباسامو پوشیدم"میزارم عکسشو"
کیفمو برداشتم و زدم به چاک
چون یکم دیرم شده بود همه ی راهو دویدم
رسیدم به مدرسه و کلی نفس نفس زدم
از مدیر پرسیدم کدوم کلاسم و پشت در وایسادم تا استادمون بیاد
بعد ده مین استاد اومد و رفت سر کلاس
بعد از صب بخیر گفتن و سلام کردن گفت
استاد: امروز یه دانش اموز انتقالی داریم
بیا داخل
اروم رفتم تو و خودمو معرفی کردم
استاد: میتونی هر جاییکه خالیه بشینی
کلاسو نگاه کردم
یه صندلی اخر کلاس خالی بود
و یه صندلی کنار یه پسر که ماسک داشت و معلوم بود یکم معذبه
یه نفر بلند گفت: به چی نگاه میکنی دو تا جای خالی بیشتر نداریم نکنه میخوای بیش اون احمق بشینی؟
به پسره نگاه کردم که انگار خیلی ناراحت شده بود
چون خودم همین حسو تجربه کرده بودم رفتم پیش پسره نشستم
با اینکه حتی نمیشناختمش ولی دلم براش سوخت
وقتی نشستم پسره با تعجب نگام کرد
فک کنم خیلی شک شده بود
یهو به خودش اومد و جلو رو نگاه کرد
استاد شروع کرد به درس دادن
"یک ساعت بعد"
زنگ خرد و همه رفتن بیرون
منتظر بودم پسره هم بره ولی نرفت
یه کتاب دراورد و شروع کرد به خوندن
عجیبه انگار خیلی درونگراس
بلند شدم و رفتم سمت در
همین که توی چهار چوب در بودم دیدم چند تا پسر بلند شدن و رفتن پیشش
نمیدونم شاید دوستاشن
اهمیت ندادم و خواستم رد شم
"اگه کیدراما دیده باشین میدونین بعد از در یه پنجره به کلاسه"
نا خداگاه از پنجره دیدم که کتابشو کوبیدن تو صورتش
وقتی داشتم میومدم سئول به خودم قول دادم نزارم به کسی زور بگن و زندگیشو خراب کنن
با دو رفتم تو کلاس
یجی: یا "یواش تا تجهشونو جلب کنه"
چیکار میکنین؟
یواش قدم برداشتم سمتش
اونی که انگار سر دستشون بود گفت
: چی میگی انتقالی
یه نگاه به کتابه توی دستش کرد و یکم تکونش داد
اینطور که تجربه دارم میخواد پرتش کنه
درست بود
پرتش کرد ولی چون میدونستم جا خالی دادم
یکی از بقیشون دویید تا کتابرو بر داره
یه نگاه به پسره کردم که قشنک ترسو تو چشماش میشد ببینی
یواش قدم برداشتم سمتشون
یجی: فک کردی داری چیکار میکنی؟
پسری که رفت کتابو بیاره کتابو داد دست سر دستشون
پارت بعدو گزاشتم
۲.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۲