دوباره دارد غروب میشود

دوباره دارد غروب میشود

دلهره دارم ویک غمِ عجیب وفاصله دارم از خودم

این منم با اندیشه هایی سبز برای امروز و فردایم

تولد من است امشب ومن دوباره سخت در خودم فرو میروم

غرقِ اندیشه هایم میشوم و دوباره آن بغض سنگین می آید و

در گلویم مینشیند ومن چه ساده سکوت را میپذیرم..

شبِ تولدِ من است ومن در بهت و حیرت گذر ازاین روزها وآن روزها

من چه باورنکردنی جوان مانده ام،پس ازآن همه سختی

من گذشته را با خود دارم امروز را زندگی و فردا را روشن میبینم

من شبیهِ هیچکس نیستم

شب تولدِمن است ومن دلم غم دارد غم جوانی ام را

غروب شد زانوهایم رابغل میگیرم وبه خورشید خیره میشوم

چراغها خاموش میشوند ومن یک شمع دیگر روشن میکنم

یک سال دیگر ازجوانیم گذشت حال مرا امسال زیباتر کن

 

sookoot:-(
دیدگاه ها (۱۰)

خم ابروے تو نهـتاب زلفت هــم نهـتار مژگان سیاهــت هــم نهـتی...

به آسمان زل زده بود و سیگارش را دود می کرد گفتم : دنبال کدوم...

باید به فکر تنهایی خودم باشمدست خودم را می‌گیرم واز خانه بیر...

زن هارا باید آهسته در آغوش کشیدآنها در زندگی آنقدر برای رسید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط