قسمت سی و سوم نغمه اسماعیل

قسمت سی و سوم: نغمه اسماعیل


این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...


اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...

پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...


بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...

جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...


یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...

دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...

#بی_تو_هرگز
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۵)

چالش از طرف نیل عزیز راستش ۱۰ سال پیش یادم نمیاد زیاد شاید ا...

شبتون بخیر . . . . . . . . . . . . . . ... این جغده هم دنیاس...

قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی م...

قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بو...

پارت اول موضوع : نفرین عشق سیاه از زبون شوگا: از این مدرسه ک...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط