من جونگکوک هستم نگهبان زمان وظیفه من این است که مطم

من جونگکوک هستم ، نگهبان زمان .  وظیفه من این است که مطمئن شوم هیچ کس به گذشته یا آینده دست درازی نکند .  اما امروز اتفاقی افتاد که قوانین جهان را به هم ریخت . کسی از آینده آمده و چیزی به من گفته که حتی خودم هم نمی توانم باور کنم ...
اون گفت که...گفت که... قراره یه اتفاق بیفته که من قراره درستش کنم!
نمیدونستم داره راجب چی صحبت میکنه گیج شدم!؟ ولی به حرفش توجهی نمیکنم چون فکر میکنم که دروغه بعدشم اون غیر قانونی وارد گذشته شده!
برگشتم خونه و مثل همیشه با بابا و مامانم نشستیم شام خوردیم و فیلم دیدیم.
                                             سه روز بعد
دارم از مدرسه برمیگردم خونه. وااااای دبیرستان واقعا سخته! مخصوصا این رشته ای که من برداشتم خدایا
*وارد خونه شدم* مامان ؟بابا؟کسی خونه نیست؟ عجیبه آخه امروز بهم حرفی نزدن که قراره برن جایی. امممم بزار یه زنگ بزنم *درحال بوق خوردن*جواب نمیدن؟
اخ ،شنبه بزار یه شام بخوریم......
ساعت دوازدهه هنوز نیومدن چند بارم زنگ زدم دیگه دارم نگران میشم. اشکال نداره بچه که نیستن میر، بخوابم فردا حتما میان.
                                              فردا صبح
مامان ؟بابا؟ دیشب کجا بودین؟
-ببخشید عزیزم کاری پیش اومد. بیا ببین چه املتی درست کردم
*یه لقمه خوردم**پیش خودم فکر کردم    چی؟این مزه املتی نیست که بابا همیشه درست میکنه رفتارش فرق کرده مامانم مث همیشه نیست حالت صورتش عجیب شده*
بابا؟
-جانم پسرم؟
چرا مزه املتات مث همیشه نیست؟
-چی؟ شوخی نکن .الان دیرتر میشه سریع بخور.
لباسمو پوشیدم و الانم دارم میرم مدرسه ولی ذهنم هنوز درگیره...چرا مث همیشه نیستن؟   رسیدم مدرسه.
-جونگکوک؟
چی؟هی جیمین بهترین رفیق من چطوری؟.....
                                            بعد از اتمام مدرسه
مدرسه تموم شده و من مث همیشه دارم میرم کتابخونه.
*وارد کتابخونه شدن*
اون میز منه. چی؟اون کتاب چیه؟تاحالا ندیده بودمش....کتاب رو برمیدارم و نگاهی بهش میندازم. کالیمرو ها؟ موجوداتی زمانی که میتونن خودشون رو به شکل بقیه تغیر بدن؟ وایسا .شخصاتشونو ببینم...
متن کتاب:
کالیمرو ها ابن مشخصات رو دارن:
۱ خیلی بیشتر از حالت طبیعی فرد غذا میخورن
(امروز هردوشون خیلی خوردن)
۲ اگر از غذاشون خوردید حس میکنید که دستپختشون فرق میکنه
(خیلی فرق می‌کرد)
۳ مثل همیشه نیستن
۴ تغییراتی در ظاهرشون حس میکنید
۵....
۶....
۷....
اگه این درست باشه یعنی....نه!
پدر و مادر گم‌شدن و کالیمرو ها جای اونا رو گرفتن!
باید یه فکری کنم این درست نیست نه!
این قضیه رو به تهیونگ میگم اون یه تکاور بزرگه ! وهمچنین تنها کسی که میدونه من نگهبان زمانم و خودشم یه زمان بوده!
*درحال بوق خوردن*
تهیونگ؟
-کوکی چه خبر پسر چیشده؟
ته ته مامان اینارو کالیمرو ها دزدیدن و الان خودشون رو جاشون زدن تو یه کتاب راجبش خوندم و وقتی مشخصات رو چک کردم درست بود!
-چی؟نه نه نه امکان نداره وایسا میا الان میام!
باهم رفتیم خونه و قرار شد طبیعی باشیم
شام خوردیم و حرف زدیم .وقتی تهیونگ داشت میرفت از مامان بابای قلابی اجازه گرفت که منوبو خودش ببره و همین باعث شد قیافه اونا عصبانی طور بشه ولی چون کار کالیمرو ها کپی از کارای افراد بود به ما اجازه دادن.
توی ماشین تهیونگ بهم گفت که
-اونا صد در صد کالیمرو آن و احتمالا حویت واقعیت رو فهمیدن . کالیمرو ها دنبال نگهبانان زمام میرم تا اونا رو از بین ببرن و بتونن آزاد باشن.
آزاد باشن؟
-آره اولین نگهبانان اونا رو تبعید کردن به فضای بین ۲ دنیا و به اونا اجازه ورود به این دنیا رو ندادن و اونا هم اومدن دنبال انتقام!
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۰)

کاملا منو توصیف کرد ولی...فکر نمیکردم انقد افتضاح باشم.....

ناشناسسسسسس

کار میکنه...

بچه ها یه سر به قسمت بازنشر ها و ذخیرا هام بزنید نصف چیزایی ...

این پست قابل توجه کسایی هست که همش میگن مامان و بابای ما ..و...

این پست رو گذاشتم تا تجربه خودم رو بگم..هیچوقت به هیچ چیز عا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط