My doll girl
My doll girl
Part2
ات:یعنی...چی؟"
کوک:الان زوده برا فهمیدنش بعدا میفهمی منظورم چیه"
بلند شد و با یه نگاه سرد از اتاق رفت بیرون
توی ذهن دختر کلی سوال وجود داشت
برا چی اینجام؟ چرا میخواد از من استفاده کنه؟ راه فراری هست؟ یعنی قراره چی بشه؟........ با همین فکرا چشماش گرم شد و خوابید"...
با صدای در زدن یکی بیدار شد روی تخت نشست که دوباره در زدن
ات: کیه؟"
زن مسنی با سینی غذا وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست و نزدیک تخت شد
...:سلام
ات:س..سلام
...:مطمئنم گرسنه ای
ارباب دستور داده برات غذا بیارم.
ات: شما کی هستید؟ من اینجا چیکار میکنم؟
برا چی منو اوردین اینجا؟ (با صدای بلند)
...: هوفف آروم باش دختر کر شدم خودت به زودی جواب همه سوالاتو میفهمی و تنها راه فهمیدنش صبره!
ات:ولی من تو تنها چیزی که بدم اینکه صبر ندارم لطفا شما بهم بگید"
زن بدون توجه به حرفاش شروع کرد
....: من خیلی ساله اینجا کار میکنم...بهم میگن اجوما...اربابو از بچگی من بزرگ کردم پس احترام برام قائله من میدونم چرا اینجا ولی نمیخوام همون ذره احترامی که ارباب بهم داره از بین بره پس یکم دندون رو جیگر بزار دختر جون
ات: پس...پس میشه بگید برا اینکه زود تز به جواب سوالاتم برسم باید چیکار کنم؟!
اجوما: با ارباب راه بیا هر چی گفت گوش کن هر کاری گفت قبول کن حتی چیزایی که شاید برات دردناک یا بهتر بگم زجر آورن...
ات: اگه اینطوری باشه حاضرم جونمم بدم تا بفهمم اینجا چه قلطی میکنم!
Part2
ات:یعنی...چی؟"
کوک:الان زوده برا فهمیدنش بعدا میفهمی منظورم چیه"
بلند شد و با یه نگاه سرد از اتاق رفت بیرون
توی ذهن دختر کلی سوال وجود داشت
برا چی اینجام؟ چرا میخواد از من استفاده کنه؟ راه فراری هست؟ یعنی قراره چی بشه؟........ با همین فکرا چشماش گرم شد و خوابید"...
با صدای در زدن یکی بیدار شد روی تخت نشست که دوباره در زدن
ات: کیه؟"
زن مسنی با سینی غذا وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست و نزدیک تخت شد
...:سلام
ات:س..سلام
...:مطمئنم گرسنه ای
ارباب دستور داده برات غذا بیارم.
ات: شما کی هستید؟ من اینجا چیکار میکنم؟
برا چی منو اوردین اینجا؟ (با صدای بلند)
...: هوفف آروم باش دختر کر شدم خودت به زودی جواب همه سوالاتو میفهمی و تنها راه فهمیدنش صبره!
ات:ولی من تو تنها چیزی که بدم اینکه صبر ندارم لطفا شما بهم بگید"
زن بدون توجه به حرفاش شروع کرد
....: من خیلی ساله اینجا کار میکنم...بهم میگن اجوما...اربابو از بچگی من بزرگ کردم پس احترام برام قائله من میدونم چرا اینجا ولی نمیخوام همون ذره احترامی که ارباب بهم داره از بین بره پس یکم دندون رو جیگر بزار دختر جون
ات: پس...پس میشه بگید برا اینکه زود تز به جواب سوالاتم برسم باید چیکار کنم؟!
اجوما: با ارباب راه بیا هر چی گفت گوش کن هر کاری گفت قبول کن حتی چیزایی که شاید برات دردناک یا بهتر بگم زجر آورن...
ات: اگه اینطوری باشه حاضرم جونمم بدم تا بفهمم اینجا چه قلطی میکنم!
- ۶.۵k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط