درخواستی از ایزانا:
درخواستی از ایزانا:
_ایییزاااناااا
ایزانا:((نه!))
ا/ت:((بیا دیگه!))
ایزانا:((نه!))
ا/ت:((ایزانا!))
ایزانا:((گفتم نه!))
ا/ت:((چرا خب؟))
ایزانا:((چون من میگم!))
ران:((بیخیال،دودقیقه.))
پسر با عصبانیت گفت:((گفتم نه!)) سپس رو به دختر گفت:((ببین،اینا همش تقصیر توعه! به عنوان یه ملکه تمام رعیت هارو پررو کردی که جلوی پادشاهشون وایسن!))
ریندو:((نخیرم،ما از اول پررو بودیم!))
ران:((آره!))
پسر با قیافه تهدید آمیزی،به آن دو نگاه کرد.
دختر با ناراحتی گفت:((ولی من میخوامممم.))
کاکوچو:((ایزانا،دو دقیقه که مشکلی نداره.))
ران:((آره،تازه خیلی قشنگ انجامش میده،شیک و با کلاس!))
پسر نفس عمیقی کشید و گفت:((قول میدی گند نزنی تو موهام؟))
دختر با ذوق گفت:((قول!))
پسر که انگار تسلیم شده بود،گفت:(( باشه،قبوله.))
ا/ت:((هورا!))
ران:((خب،پس ما میریم بیرون تا ژولیت رومئوشو شهلا کنه.))
و بعد،با بقیه به سمت در ورودی رفتند.
*پرش زمانی*
ریندو:((یکم زیادی طول نکشید؟))
کاکوچو:((به نظرم-))
ا/ت:((تاداااا!))
دخترک،به پسر اشاره کرد که حال،موهایش به دو طرف بسته شده،و دو پاپیون به صورت سنجاق،رویش قرار دارد.
هر سه،چشمانشان به گردی چشمان جغد شد.
ایزانا:((چتونه؟))
کاکوچو،درحالی که سعی داشت نخندد،گفت:((هیچی...خیلی بهتون میاد.))
ران:((آره سرورم عالی شدید.))
پسر با تعجب گفت:((چتون شده شما ها؟))
ریندو،آینه ای به او داد و گفت:((بیاید و زیبایی خلقت را ببینید سرورم.))
پسر،آینه را از دستش گرفت و خیره شد،به ثانیه نکشید که چشمانش گرد شدند.
ایزانا:((ها؟!))
هر چهار نفر به قصد نجات جونشان،پا به فرار گذاشتند.
ایزانا:((ا/ت اگه دستم بهت نرسههههه!))
_ایییزاااناااا
ایزانا:((نه!))
ا/ت:((بیا دیگه!))
ایزانا:((نه!))
ا/ت:((ایزانا!))
ایزانا:((گفتم نه!))
ا/ت:((چرا خب؟))
ایزانا:((چون من میگم!))
ران:((بیخیال،دودقیقه.))
پسر با عصبانیت گفت:((گفتم نه!)) سپس رو به دختر گفت:((ببین،اینا همش تقصیر توعه! به عنوان یه ملکه تمام رعیت هارو پررو کردی که جلوی پادشاهشون وایسن!))
ریندو:((نخیرم،ما از اول پررو بودیم!))
ران:((آره!))
پسر با قیافه تهدید آمیزی،به آن دو نگاه کرد.
دختر با ناراحتی گفت:((ولی من میخوامممم.))
کاکوچو:((ایزانا،دو دقیقه که مشکلی نداره.))
ران:((آره،تازه خیلی قشنگ انجامش میده،شیک و با کلاس!))
پسر نفس عمیقی کشید و گفت:((قول میدی گند نزنی تو موهام؟))
دختر با ذوق گفت:((قول!))
پسر که انگار تسلیم شده بود،گفت:(( باشه،قبوله.))
ا/ت:((هورا!))
ران:((خب،پس ما میریم بیرون تا ژولیت رومئوشو شهلا کنه.))
و بعد،با بقیه به سمت در ورودی رفتند.
*پرش زمانی*
ریندو:((یکم زیادی طول نکشید؟))
کاکوچو:((به نظرم-))
ا/ت:((تاداااا!))
دخترک،به پسر اشاره کرد که حال،موهایش به دو طرف بسته شده،و دو پاپیون به صورت سنجاق،رویش قرار دارد.
هر سه،چشمانشان به گردی چشمان جغد شد.
ایزانا:((چتونه؟))
کاکوچو،درحالی که سعی داشت نخندد،گفت:((هیچی...خیلی بهتون میاد.))
ران:((آره سرورم عالی شدید.))
پسر با تعجب گفت:((چتون شده شما ها؟))
ریندو،آینه ای به او داد و گفت:((بیاید و زیبایی خلقت را ببینید سرورم.))
پسر،آینه را از دستش گرفت و خیره شد،به ثانیه نکشید که چشمانش گرد شدند.
ایزانا:((ها؟!))
هر چهار نفر به قصد نجات جونشان،پا به فرار گذاشتند.
ایزانا:((ا/ت اگه دستم بهت نرسههههه!))
۴.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.