درخواستی از سانزو.
درخواستی از سانزو.
تک پارتی:
_سانزووووو!
پسر،همینطور که سعی در نخندیدن داشت،به دختر نگاه می کرد.
دختر،آب روی صورتش را با آستین تمیز کرد و با عصبانیت به او خیره شد.
سانزو:((خب حالا...فقط یکم خیس شدی.))
ا/ت:((من این لباسو تازه پوشیده بودمممم.))
دخترک،از سرما بر خود لرزید.
سانزو:((ای بابا..)) سپس کاپشن خود را روی دختر انداخت:((بیا بریم خونه،سرما میخوری.))
با دستش دختر را به سمت خانه هدایت کرد.
دخترک،همچنان که در حال قدم زدن بود،کاپشن را محکم تر گرفت و زمزمه کرد:((اگه آقا مثل قورباغه تو اون چاه آب نمیپریدی،الان اینطوری نبود.))
سانزو:((خب داشتم میوفتادم.))
ا/ت:((این دلیل نیست!))
پسر با لجبازی گفت:((خیلی هم هست.))
صورت دخترک،از عصبانیت به رنگ سرخی در آمد.
ا/ت:((هوف...))
سانزو:((رسیدیم!))
در خانه را باز کرد و همراه دختر،وارد خانه شد.
دختر،بدون هیچ حرفی به درون اتاق رفت.
*پرش زمانی کوتاه*
*در زدن*
ا/ت:((چیه؟))
سانزو:((بیداری؟))
ا/ت:((هوم))
سانزو:((قهری؟))
دختر سرش را به طرف مخالف چرخاند:((هوم!))
پسر،با افسوس گفت:((خیلی خب...)) سپس نیشخندی زد و گفت:((پس من این چیز کیک شکلاتی خوشمزه رو خودم میخورم!))
دختر با تعجب به سمت پسر برگشت.
پسر همچنان با نیشخند به او نگاه می کرد:((بای بای!))
ا/ت:((صبر کن!))
سانزو:((مگه قهر نبودی؟))
ا/ت:((نه...))
نیشخند پسر،جایش را به چهره ی خنثی اش داد.
سانزو:((اون وقت به من میگه"یه تختت کمه"))
ا/ت:((خب،بیا آشتی،باشه؟))
پسر با همان قیافه به دختر خیره ماند.
ا/ت:((بیا دیگه!))
پسر با لبخند گفت:((بانی کوچولوی خودمی دیگه...بیا برین با هم بخوریمش.))
دختر با ذوق گفت:((هوم!))
(خوشتون میاد یکم جنبه فان بهش اضافه میکنم،یا نه؟)
تک پارتی:
_سانزووووو!
پسر،همینطور که سعی در نخندیدن داشت،به دختر نگاه می کرد.
دختر،آب روی صورتش را با آستین تمیز کرد و با عصبانیت به او خیره شد.
سانزو:((خب حالا...فقط یکم خیس شدی.))
ا/ت:((من این لباسو تازه پوشیده بودمممم.))
دخترک،از سرما بر خود لرزید.
سانزو:((ای بابا..)) سپس کاپشن خود را روی دختر انداخت:((بیا بریم خونه،سرما میخوری.))
با دستش دختر را به سمت خانه هدایت کرد.
دخترک،همچنان که در حال قدم زدن بود،کاپشن را محکم تر گرفت و زمزمه کرد:((اگه آقا مثل قورباغه تو اون چاه آب نمیپریدی،الان اینطوری نبود.))
سانزو:((خب داشتم میوفتادم.))
ا/ت:((این دلیل نیست!))
پسر با لجبازی گفت:((خیلی هم هست.))
صورت دخترک،از عصبانیت به رنگ سرخی در آمد.
ا/ت:((هوف...))
سانزو:((رسیدیم!))
در خانه را باز کرد و همراه دختر،وارد خانه شد.
دختر،بدون هیچ حرفی به درون اتاق رفت.
*پرش زمانی کوتاه*
*در زدن*
ا/ت:((چیه؟))
سانزو:((بیداری؟))
ا/ت:((هوم))
سانزو:((قهری؟))
دختر سرش را به طرف مخالف چرخاند:((هوم!))
پسر،با افسوس گفت:((خیلی خب...)) سپس نیشخندی زد و گفت:((پس من این چیز کیک شکلاتی خوشمزه رو خودم میخورم!))
دختر با تعجب به سمت پسر برگشت.
پسر همچنان با نیشخند به او نگاه می کرد:((بای بای!))
ا/ت:((صبر کن!))
سانزو:((مگه قهر نبودی؟))
ا/ت:((نه...))
نیشخند پسر،جایش را به چهره ی خنثی اش داد.
سانزو:((اون وقت به من میگه"یه تختت کمه"))
ا/ت:((خب،بیا آشتی،باشه؟))
پسر با همان قیافه به دختر خیره ماند.
ا/ت:((بیا دیگه!))
پسر با لبخند گفت:((بانی کوچولوی خودمی دیگه...بیا برین با هم بخوریمش.))
دختر با ذوق گفت:((هوم!))
(خوشتون میاد یکم جنبه فان بهش اضافه میکنم،یا نه؟)
۵.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.