Ourlifeagain

#Our_life_again
#ᏢᎪᎡͲ_⁰¹⁸

ساعت ۱۲ بود و ما گروه گروه در حال گستن دنبال این دوتا بودیم....
میخواستم به کمپانی خبر بدم....
ولی یونجون نزاشت و حرفش این بود که بعد پیدا شدنشون کمپانی از قشنگ خجالتشون در میاد....
حرف حق جواب نداشت دیگه!
+من خستم..‌‌‌..دیگه نمیتونم!
-منم همینطور.....
یه نیمکت پیدا کردیم و روش نشستیم.‌‌‌‌.‌‌‌...
بعد چند مین بومگیو سونبه به یونجون زنگ زد.....
و یونجون گوشی رو گذاشت رو آیفون....
بومگیو: یونجون......یونجون
-بله بله چیشده؟؟؟
بومگیو: پیداشون کردیم سریع بیایین
-باشه کجایین؟
بومگیو: براتون لوکیشن میفرستم
-اوکی
چند ثانیه بعد تماس صدای اس ام اس گوشی یونجون بلند شد....
وقتی به لوکیشن نگاه کردیم.....
دقیقا رو به روی همون نیمکتی بود که روش نشسته بودیم.....
یه پارک بود.....
با دو خودمون رو رسوندیم....
و رفتیم کنار بچه ها...
با چیزی که دیدیم خشکمون زد.....
یوری و سوبین....
اونا....
دیدگاه ها (۰)

سلاممممممتبریک و تسلیت میگم برا شروع مدارسچجوری بود اولین رو...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁰¹⁹اونا....داشتن همو میبو*سیدن.....همه ...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁰¹⁷از کافه زدیم بیرون و سرعتمون رو بیشت...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁰⁰¹⁶&کثافتا مگه خودتون سر دیت نیستین؟+د...

پارت 23

P⁷لباس تینا لباس روزی لباس جینی لباس کیتی لباس سواویو تینا ت...

در اعماق وجودم p13

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط