Ourlifeagain
#Our_life_again
#ᏢᎪᎡͲ_⁰¹⁷
از کافه زدیم بیرون و سرعتمون رو بیشتر کردیم و همش اینور و اونور رو نگاه میکردیم!
+ندیدیشون؟؟؟؟
-نه ندیدم......
گوشیم رو در آوردم و به لیا زنگ زدم....
+الو لیا....
+یوری نیست
+توی کافه بود یهو با سوبین سونبه زدن بیرون....
+نه گوشیش خاموشه
+باشه توام زنگ بزن بهش خدافظ
-لیا شی چیزی نمیدونه؟؟؟؟
+نه
یونجونم که دید من به لیا زنگ زدم اونم به همه سونبه ها زنگ زد.....
اما خبری نشد.....
ساعت ۱۰ شب بود و ما توی خیابونا سرگردون بودیم.....
یکی دوساعت بعد از زنگ هایی که زدیم لیا بومگیو سونبه نیم ته هیون سونبه نیم و هیونینگ کای سونبه نیم هم اومدن تا بهمون کمک کنن
بومگیو سونبه و لیا باهم رفتن....
منو یونجون سونبه باهم رفتیم....
و کای سونبه و ته هیون سونبه هم باهم....
#ᏢᎪᎡͲ_⁰¹⁷
از کافه زدیم بیرون و سرعتمون رو بیشتر کردیم و همش اینور و اونور رو نگاه میکردیم!
+ندیدیشون؟؟؟؟
-نه ندیدم......
گوشیم رو در آوردم و به لیا زنگ زدم....
+الو لیا....
+یوری نیست
+توی کافه بود یهو با سوبین سونبه زدن بیرون....
+نه گوشیش خاموشه
+باشه توام زنگ بزن بهش خدافظ
-لیا شی چیزی نمیدونه؟؟؟؟
+نه
یونجونم که دید من به لیا زنگ زدم اونم به همه سونبه ها زنگ زد.....
اما خبری نشد.....
ساعت ۱۰ شب بود و ما توی خیابونا سرگردون بودیم.....
یکی دوساعت بعد از زنگ هایی که زدیم لیا بومگیو سونبه نیم ته هیون سونبه نیم و هیونینگ کای سونبه نیم هم اومدن تا بهمون کمک کنن
بومگیو سونبه و لیا باهم رفتن....
منو یونجون سونبه باهم رفتیم....
و کای سونبه و ته هیون سونبه هم باهم....
- ۱.۶k
- ۰۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط