پر از تلاطم

پر از تلاطم
آیینه هایم نمایش نمی دهند
این یک بت است
در دستان من،
که در لحظه های تنهاییم
آیه های آرامبخش کفرآلود میخواند
و شتابناک
احساس را در من، از میان میبرد

همه چیز هست؛
دست من اما نمی رسد به چیزی!
روبروی من
پر از حقیقت های دروغین است
ک بر همه ی رهگذران ثابت،
و در روی من
به مشتی گرد و غبار مبدل میشوند...

همه چیز میشکفد
چون صبحدم آلاله
و سر بلند میکند
از مدور ترین صفحه ها

فردای من اما
هنوز سر بر نیاورده است
از لای مچاله های دیروز

با سرعت می رود
از کنار اندک احساسم،
و من در این تنهایی
به ناقصی خاطره ها می نگرم
که دستی مجروح
سهم خود را با شتاب جدا میکند

و دور می ریزد....

سهیلا بیرانوند
دیدگاه ها (۵)

روزی پشیمان می شوی ، آن روز خیلی دیر نیستروزی که دیگر قلب من...

جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند قلم و کاغذ و خودکار تو ...

ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﻴﻢ...ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﺸﺐ ....ﺗـــــﻮﭼـﻪ ﻋـﻤـﯿـﻖ ﺧـﻮﺍﺑـ...

حرف...بسیار است...اما...اهل گفتن...نیستمبا...دلم...درگیرم......

دیدار دوباره..[p1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط