(بهم اعتماد کن)p 45
(بهم اعتماد کن)p 45
ات : چرا جواب نمیدی؟
مگه نگفتی هر چی بشه پشتمی
مگه نگفتی هر چی بشه نمیزاری رابطه ی چندین سالمون بهم بخوره
......
کوک : متاسفم ات بیا تمومش کنیم.......(:
ویو ات : با پیامی که داد قلبم تیر کشید و شدت گریم زیاد شد و دوباره بهش زنگ زدم که جواب داد
ات : این یعنی چی ....چرا میخایی تمومش کنی
کوک : .....
ات : یه چیزی بگو جونگ کوک لدفن
کوک : لدفن زیاد گریه نکن دیگه قط میکنم
ات : جونگ کوک نمیتونی اینجوری بری وقتی انقدر عاشقت شدمم
کوک : (با صدای نسبتا بلند )مگه من عاشقت نشدم اتتت.....تو خودت اینکارو کردی
ات : چی....عاح جونگ کوک ...بزار برات توضیح بدم
کوک : دیگه نمیخام هیچیو توضیح بدی *و قط میکنه
ات : *دوباره شروع میکنه گریه کردن
من ....من نمیتونستم انقدر گریه کنم نباید انقدر گریه میکردم دوباره نفسم گرفته بود سریع بلند شدم و همه جا رو دنبال اسپری ام گشتم تا بلخره زیر میز پیداش کردم از جیپ کتم افتاده بود رفتم بزنم که پشیمون شدم و انداختم کنار
ات : (ساعت ۴ و ۱۰ دقس)اصن بزار بمیرم ....میخام چیکار این زندگیه کوفتیمو ... من قرار بود آخر هفته ازدواج کنم ...به یه شب به باد رف همه چی تموم شد .....چرا جونگ کوک اینجوری فکر میکنه؟ .....چرا سعی نکرد درکم کنه ...چرا حتا نذاشت براش توضیح بدم....*رو کف زمین آشپزخونه دراز میکشه و هنوزم داره گریه میکنه که دیگه هیچ اکسیژنی بهش نمیرسه و همه جا براش تاریک میشه
ویو سوجین : ساعت ۳ و نیم رسیدم خونه رفتم حمام و در اومدم یه لباس راحتی پوشیدم(عکسشو میزارم) و یکم غذا خوردم .....عایش همه اینکارام برای این بود که یکم از نگرانی ات بیام بیرون اما نمیشه..........دنبال گوشیم گشتم سریع رفتم اتاق بالا و گوشی رو از روی تخت برداشتم و شماره ات رو گرفتم.....جواب نمیداد....چرا جوابمو نمیداد ات همیشه تلفن منو جواب میداد یه نگاه به ساعت کردم ۴ و ۱۵ دقع بود .......دوباره بهش زنگ زدم بازم جواب نداد سریع با همون لباسا رفتیم پایین و سوییچ رو برداشتم
سوجین : ات تورو خدا کاری نکن که فکرشو میکنم(چوت ات قبلن چند بار خودکشی کرده بوده اما بهش رسیدن بازم فک میکنه ات خودکشی کرده)
سوجین : چرا این روشن نمیشهههه......*دوباره استارت میزنه
عایششش
از خونه میزنه بیرون و تمان راه رو میدوه....
سوجین : ات تورو خدااا
......
...رسید/
دوباره بهش زنگ میزنه
چند بار در رو میزنه
سوجین : نگهبان لدفن در رو بشکن
نگهبان : ما اجازه همچین کاری نداریم خانم
سوجین : دارم بهت میگم درو باز کن نمیفهمییی(با داد)
*نگهبان در رو میشکنه
و سوجین بدو بدو میره تو اتاق اما ات رو پیدا نمیکنه دستشو میکنه تو موهاش
سوجین : ات کجایی
*اتو توی آشپز خونه پیدا میکنه
سوجین : حیححح اتتتتت
*میدوه سمتش و دستشو میگیره
سوجین : چرا انقدر دستت یخههه اتتت
ات : چرا جواب نمیدی؟
مگه نگفتی هر چی بشه پشتمی
مگه نگفتی هر چی بشه نمیزاری رابطه ی چندین سالمون بهم بخوره
......
کوک : متاسفم ات بیا تمومش کنیم.......(:
ویو ات : با پیامی که داد قلبم تیر کشید و شدت گریم زیاد شد و دوباره بهش زنگ زدم که جواب داد
ات : این یعنی چی ....چرا میخایی تمومش کنی
کوک : .....
ات : یه چیزی بگو جونگ کوک لدفن
کوک : لدفن زیاد گریه نکن دیگه قط میکنم
ات : جونگ کوک نمیتونی اینجوری بری وقتی انقدر عاشقت شدمم
کوک : (با صدای نسبتا بلند )مگه من عاشقت نشدم اتتت.....تو خودت اینکارو کردی
ات : چی....عاح جونگ کوک ...بزار برات توضیح بدم
کوک : دیگه نمیخام هیچیو توضیح بدی *و قط میکنه
ات : *دوباره شروع میکنه گریه کردن
من ....من نمیتونستم انقدر گریه کنم نباید انقدر گریه میکردم دوباره نفسم گرفته بود سریع بلند شدم و همه جا رو دنبال اسپری ام گشتم تا بلخره زیر میز پیداش کردم از جیپ کتم افتاده بود رفتم بزنم که پشیمون شدم و انداختم کنار
ات : (ساعت ۴ و ۱۰ دقس)اصن بزار بمیرم ....میخام چیکار این زندگیه کوفتیمو ... من قرار بود آخر هفته ازدواج کنم ...به یه شب به باد رف همه چی تموم شد .....چرا جونگ کوک اینجوری فکر میکنه؟ .....چرا سعی نکرد درکم کنه ...چرا حتا نذاشت براش توضیح بدم....*رو کف زمین آشپزخونه دراز میکشه و هنوزم داره گریه میکنه که دیگه هیچ اکسیژنی بهش نمیرسه و همه جا براش تاریک میشه
ویو سوجین : ساعت ۳ و نیم رسیدم خونه رفتم حمام و در اومدم یه لباس راحتی پوشیدم(عکسشو میزارم) و یکم غذا خوردم .....عایش همه اینکارام برای این بود که یکم از نگرانی ات بیام بیرون اما نمیشه..........دنبال گوشیم گشتم سریع رفتم اتاق بالا و گوشی رو از روی تخت برداشتم و شماره ات رو گرفتم.....جواب نمیداد....چرا جوابمو نمیداد ات همیشه تلفن منو جواب میداد یه نگاه به ساعت کردم ۴ و ۱۵ دقع بود .......دوباره بهش زنگ زدم بازم جواب نداد سریع با همون لباسا رفتیم پایین و سوییچ رو برداشتم
سوجین : ات تورو خدا کاری نکن که فکرشو میکنم(چوت ات قبلن چند بار خودکشی کرده بوده اما بهش رسیدن بازم فک میکنه ات خودکشی کرده)
سوجین : چرا این روشن نمیشهههه......*دوباره استارت میزنه
عایششش
از خونه میزنه بیرون و تمان راه رو میدوه....
سوجین : ات تورو خدااا
......
...رسید/
دوباره بهش زنگ میزنه
چند بار در رو میزنه
سوجین : نگهبان لدفن در رو بشکن
نگهبان : ما اجازه همچین کاری نداریم خانم
سوجین : دارم بهت میگم درو باز کن نمیفهمییی(با داد)
*نگهبان در رو میشکنه
و سوجین بدو بدو میره تو اتاق اما ات رو پیدا نمیکنه دستشو میکنه تو موهاش
سوجین : ات کجایی
*اتو توی آشپز خونه پیدا میکنه
سوجین : حیححح اتتتتت
*میدوه سمتش و دستشو میگیره
سوجین : چرا انقدر دستت یخههه اتتت
۵۶.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.