پارت 1 عمارت عشق
آچا:هوووی تو چرا میبرییی؟
میونگ:ببین میزنم شل و پلت میکنما!
آچا:خو نمیشهههه(زنگ خوردن گوشی آچا)الو؟
_خانم پارک؟
آچا:بله خودمم
_میتونید امروز همراه آقای کیم و خانم هوانگ ساعت 6 بیاین به دفتر جئون؟(اسمی ب ذهنم نرسید ولی در واقع متعلق ب کوکه.)
آچا:عااام...حتما!همیشه میام اونجا!
_عالیه، ساعت 6 میبینمتون خانم پارک
آچا:میبینمتون.
آچا:عررررر
میونگ:چته؟
آچا:قرارداد جدید دارم فکنممممم
میونگ:عررررر
............... عمارت جئون ............
کوک:ببین پارک مطمئنه دیگه؟
جیمین:مطمئن باش
کوک:خوبه..مین تو بهش زنگ زدی؟
یونگی:اره زدم، گفت ساعت 6 میام دفتر جئون، ظاهرا همیشه میاد اونجا!
کوک:دوباره اسمشو بگو
یونگی:پارک آچا
کوک:عا.. اره دیدمش، معماره؟
جیمین:آره دیگه!
کوک:اون کیم عوض*ی هم حتما میاد!(کوکیاااا)
جیمین:شت.اره
(ساعت 6)
ویو آچا
خب خب! یه لباس سفید و شلوار ستش و یه کت کوتاه سبز و کفش آل استارمو پوشیدمو رفتم(عکس استایلشو میزارم)
(10 مین بعد)
10 مین دیر کردم! به نظر میومد اونی ک بهم زنگ زده ادم خیلی وقت شناسیه!
داشتم وارد دفتر میشدم ک یهو دستیو رو شونم حس کردم..
آچا:بههههه پارسال دوست امسال آشنااا
+بچه جون کارم زیاده!
از شدت خوشحالیم ته رو محکم بغل کردم
تهیونگ:لههههه شدمممم
آچا:حیحیییی... میگم گوشتو بیار.. این پسره دم در هستا چقد کراشه!
تهیونگ:خیلی بلند گفتی شرط میبندم شنید😂
آچا:تههههههههه
میچا:اینجا چخبره!
آچا:میچیییییییییی
میچا:آچیییییییی
و همو از هیجان زیاد بغل کردیم
من و تهیونگ و میچا و میونگ اکیپ زلزله ای دبیرستانمون بودیم
هر اتفاقی ک تو مدرسه میفتاد میفتاد گردن ما چهار تا
از ما بارها تعهد گرفتن اما ما ک آدم نمیشیم😂
وقتیم مدرسمون تموم شد میونگ نیومد دانشگاه و ما سه تا رشته موردعلاقمون ینی معماری ساختمونو انتخاب کردیم
ما سه تا حدود 2 ساله همو ندیدیم دیگه
بخاطر همین اینقد خوشحال بودم
یونگی:خانم پارک آچا؟
آچا:بله خودمم
ووی نگو این پسر کراشه با ما قرارداد داره!
یونگی:بفرمایید داخل
آچا:ممنون.
وارد شدیم، مثل همیشه بوی قهوه میومد
آچا:خب آقای..
یونگی:یونگی هستم.. مین یونگی
آچا:خب.. آقای مین میتونید دقیق بگین کجاست این عمارت؟
یونگی:خارج از شهره
آچا:آهان!
(بعد از قرارداد بستن)
آچا:خوشحال میشیم باهاتون کار کنیم!
یونگی:ما هم همینطور فقط خانم پارک..
آچا:راحت باشید.. خیلی دوست ندارم با فامیل صدام بزنن..
یونگی:(خنده) خیله خب آچا! میتونی فردا فقط خودت بیای؟
آچا:(با تعجب) عااام ببخشید چرا؟
یونگی:دلیل خودشو داره میتونی؟
یه نگاهی به ته ته و میچی کردم
آچا:حتما!
یونگی:فردا میبینمت!
.
.
.
.
.
برای پارت بعدی 5 تا لایک:) ✨
میونگ:ببین میزنم شل و پلت میکنما!
آچا:خو نمیشهههه(زنگ خوردن گوشی آچا)الو؟
_خانم پارک؟
آچا:بله خودمم
_میتونید امروز همراه آقای کیم و خانم هوانگ ساعت 6 بیاین به دفتر جئون؟(اسمی ب ذهنم نرسید ولی در واقع متعلق ب کوکه.)
آچا:عااام...حتما!همیشه میام اونجا!
_عالیه، ساعت 6 میبینمتون خانم پارک
آچا:میبینمتون.
آچا:عررررر
میونگ:چته؟
آچا:قرارداد جدید دارم فکنممممم
میونگ:عررررر
............... عمارت جئون ............
کوک:ببین پارک مطمئنه دیگه؟
جیمین:مطمئن باش
کوک:خوبه..مین تو بهش زنگ زدی؟
یونگی:اره زدم، گفت ساعت 6 میام دفتر جئون، ظاهرا همیشه میاد اونجا!
کوک:دوباره اسمشو بگو
یونگی:پارک آچا
کوک:عا.. اره دیدمش، معماره؟
جیمین:آره دیگه!
کوک:اون کیم عوض*ی هم حتما میاد!(کوکیاااا)
جیمین:شت.اره
(ساعت 6)
ویو آچا
خب خب! یه لباس سفید و شلوار ستش و یه کت کوتاه سبز و کفش آل استارمو پوشیدمو رفتم(عکس استایلشو میزارم)
(10 مین بعد)
10 مین دیر کردم! به نظر میومد اونی ک بهم زنگ زده ادم خیلی وقت شناسیه!
داشتم وارد دفتر میشدم ک یهو دستیو رو شونم حس کردم..
آچا:بههههه پارسال دوست امسال آشنااا
+بچه جون کارم زیاده!
از شدت خوشحالیم ته رو محکم بغل کردم
تهیونگ:لههههه شدمممم
آچا:حیحیییی... میگم گوشتو بیار.. این پسره دم در هستا چقد کراشه!
تهیونگ:خیلی بلند گفتی شرط میبندم شنید😂
آچا:تههههههههه
میچا:اینجا چخبره!
آچا:میچیییییییییی
میچا:آچیییییییی
و همو از هیجان زیاد بغل کردیم
من و تهیونگ و میچا و میونگ اکیپ زلزله ای دبیرستانمون بودیم
هر اتفاقی ک تو مدرسه میفتاد میفتاد گردن ما چهار تا
از ما بارها تعهد گرفتن اما ما ک آدم نمیشیم😂
وقتیم مدرسمون تموم شد میونگ نیومد دانشگاه و ما سه تا رشته موردعلاقمون ینی معماری ساختمونو انتخاب کردیم
ما سه تا حدود 2 ساله همو ندیدیم دیگه
بخاطر همین اینقد خوشحال بودم
یونگی:خانم پارک آچا؟
آچا:بله خودمم
ووی نگو این پسر کراشه با ما قرارداد داره!
یونگی:بفرمایید داخل
آچا:ممنون.
وارد شدیم، مثل همیشه بوی قهوه میومد
آچا:خب آقای..
یونگی:یونگی هستم.. مین یونگی
آچا:خب.. آقای مین میتونید دقیق بگین کجاست این عمارت؟
یونگی:خارج از شهره
آچا:آهان!
(بعد از قرارداد بستن)
آچا:خوشحال میشیم باهاتون کار کنیم!
یونگی:ما هم همینطور فقط خانم پارک..
آچا:راحت باشید.. خیلی دوست ندارم با فامیل صدام بزنن..
یونگی:(خنده) خیله خب آچا! میتونی فردا فقط خودت بیای؟
آچا:(با تعجب) عااام ببخشید چرا؟
یونگی:دلیل خودشو داره میتونی؟
یه نگاهی به ته ته و میچی کردم
آچا:حتما!
یونگی:فردا میبینمت!
.
.
.
.
.
برای پارت بعدی 5 تا لایک:) ✨
۳.۷k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.