در اعماق وجودم p8
P8
- شدو؟
-شدو؟
- کجایی؟ صدامو میشنوی؟
با صدای رژ به خودش آمد
× چیه با منی؟
- اینقدر تو فکری که صدامو نشنیدی. حالت خوبه؟
شدو شانه هایش را بالا انداخت
همه این سوال را میپرسیدند ، اما کاشکی برای کسی هم مهم بود....!
رژ نظرش به هین هین های کریم جلب شد. شدو را به حال خودش ول کرد. اینطور بهتر بود
امی در حال دلداری دادنش بود.
+ چرا اینقدر ناراحتی ؟ دنیا که به آخر نرسیده. تو خیلی جوونی. فرصت زیاد داری. مثلاً بعد از ما.
و بعد لبخندی زد
کریم دماغش را بالا کشید.
= برای رد شدنم ناراحت نیستم. خودمم انتظار نداشتم. فقط دوست داشتم بیشتر کنارتون باشم.
رژ که دلش برای کریم سوخته بود دستش را گرفت و گفت: عزیزم وقت زیاد هست. هر وقت مدرسه ات شروع بشه برگردی دیگه به ما نزدیکی.
کریم که آرام شده بود و دلگرم تر از همیشه به دوستانش مینگرید و محبت را با تمام وجودش حس میکرد. درست بود ، دوستی با کسانی که از تو خیلی بزرگ تر بودند همین مشکلات را داشت.البته دوستی با همسالان خودش هم سخت بود. برای کسی که دوستانش سنجیده تر و مهربان تر از بچه دبیرستانی های بی درک بودند ، تحمل هم سن و سالانش سخت بود. خودش را جمع و جور کرد ، وجودش بی لزوم بود. از بقیه خداحافظی کرد و بیرون رفت. امشب که دیگر کار هایش تمام شده بود باید وسایلش را جمع میکرد و به گرین برمیگشت. سوار ماشین که شد بغض گلویش را گرفت. باید قوی میبود. دوست نداشت مادرش و چائو ها اشک هایش را میدیدند. باید لبخند مصنوعی همیشگی اش را تمرین میکرد. با خودش فکر کرد. او دیگر بزرگ شده بود ولی نه آنقدر که انتظارش را داشت. شاید هنوز هم نیاز به وقت داشت. البته وقت زیاد بود. با حسرت به آسمان خراش سفیدی که از تمیزی برق میزد و از آن دور میشد نگاه کرد. واقعا نمیفهمید ، درک نمیکرد. چطور ممکن بود کسی به این راحتی قید اینجا را بزند؟ یعنی ممکن بود روزی اینقدر درگیر علاقه به شغل و درسش شود که حتی چیزی که آرزوی همه است را کنار بگذارد؟ مثل جول...؟!
💙-----🖤
فلش بک به قبل از اینکه از پایگاه برود
* آه این جول کجا موند؟ همه نتیجه هامون رو دیدیم ولی هنوز اون نیومده
رژ بود که همیشه عاشق سر درآوردن در کار بقیه بقیه بود.
* من برم بهش زنگ بزنم
-------
از زبان رژ
یعنی کجا مونده ؟ چند تا بوق که خورد جول برداشت
* عزیزم کجا موندی دیر کردی
+ رژ تویی؟ من نمیام
* چی ؟ چرا؟ مگه الکیه؟
+ به آقای معاون هم گفتم ، استعفا دادم
* یعنی چی ، تو قبول شدی. نمره ات هم خوبه . مگه چیزی شده
+ نه ، فقط کمی فکر کردم. من یه زمین شناسم«توی کمیک نوشته بود». نمیتونم بقیه رو نجات بدم ، چون کارم این نیست
* چه ربطی داره انگار ما برای این کار به دنیا اومدیما
+من عاشق شغلمم دوست ندارم کنارش بزارم . ولی ممنون که احوالمو پرسیدی
* آه جول تو خیلی دیوونه ای. من که نمیفهمم. به هر حال ، زندگی خودته من دخالت نمیکنم
+ ممنون
ازش خداحافظی کردم. مگه یه نفر چقدر میتونه خل و چل باشه؟ خب مرتبط نباشه که نباشه. مگه کسی ازت میپرسه رشتت چیه. حالا مهم نیس. رژ تو با زندگی مردم چیکار داری.اه... آخه مگه میشه کاری نداشته باشی؟ دستی دستی داره گند میزنه به زندگیش. رفتم پیش بچه ها. واقعا نمیدونم واسه چی دارم حرص میخورم.
💙----🖤
با صدای استوار قدم هایش سکوت راهرو را میشکست. از کسانی که این دوره استخدام شده بودند خوشش میآمد. کسی نمیدانست ، شاید هم با آنها دوست میشد. خیلی مشتاق دیدن آنها بود. ولی به نظر نمیآمد رییسش ، آقای استارلاین از آنها خوشش بیاید. خودش چند بار شنیده بود که معاون با رییس کل سر این موضوع بحث میکردند. ولی میتوانست حس کند که آنها ناامیدشان نمیکنند.
نباید هم میکردند.تازگی ها همه چیز مشکوک شده بود.
------
فلش بک به مدتی پیش
دفتر استارلاین
از زبان تنگل
داشتم کاغذ های روی میز معاون رو مرتب میکردم. بالاخره کارام داشت تموم میشد که تلفن زنگ خورد. آقای استارلاین نبود پس خودم جواب دادم
+ دفتر آقای استارلاین ، بفرمایید؟
جوابی نیومد
+ کسی پشت خط هست ؟من تنگل لمور دستیارشون هستم
باز هم جوابی نیومد و درجا قطع شد
مردم آزار چقدر زیاد شده. زنگ میزنی خب حرف بزن.
از دفتر بیرون رفتم که دیدم آقای استارلاین توی راهرو داره میاد.
+ روز بخیر آقای استارلاین
- روز بخیر تنگل
+ میزتون رو مرتب کردم. راستی در مورد اون پرونده هم....
- من عجله دارم بعداً میتونی در موردش صحبت کنی
+ یه نفر هم زنگ زد...
انگار هول شد ، چیزی پنهان میکرد؟
- کی بود؟
+ نمیدونم ، بدون اینکه چیزی بگه قطع کرد. بالاخره مردم آزار این روزا...
- باشه،میتونی بری
«تنگل بدبخت یه جمله کامل نتونست بگه😁»
همیشه همین طوریه.وقتی عجله داره به حرفام گوش نمیکنه. کمی مشکوک میزنه.
- شدو؟
-شدو؟
- کجایی؟ صدامو میشنوی؟
با صدای رژ به خودش آمد
× چیه با منی؟
- اینقدر تو فکری که صدامو نشنیدی. حالت خوبه؟
شدو شانه هایش را بالا انداخت
همه این سوال را میپرسیدند ، اما کاشکی برای کسی هم مهم بود....!
رژ نظرش به هین هین های کریم جلب شد. شدو را به حال خودش ول کرد. اینطور بهتر بود
امی در حال دلداری دادنش بود.
+ چرا اینقدر ناراحتی ؟ دنیا که به آخر نرسیده. تو خیلی جوونی. فرصت زیاد داری. مثلاً بعد از ما.
و بعد لبخندی زد
کریم دماغش را بالا کشید.
= برای رد شدنم ناراحت نیستم. خودمم انتظار نداشتم. فقط دوست داشتم بیشتر کنارتون باشم.
رژ که دلش برای کریم سوخته بود دستش را گرفت و گفت: عزیزم وقت زیاد هست. هر وقت مدرسه ات شروع بشه برگردی دیگه به ما نزدیکی.
کریم که آرام شده بود و دلگرم تر از همیشه به دوستانش مینگرید و محبت را با تمام وجودش حس میکرد. درست بود ، دوستی با کسانی که از تو خیلی بزرگ تر بودند همین مشکلات را داشت.البته دوستی با همسالان خودش هم سخت بود. برای کسی که دوستانش سنجیده تر و مهربان تر از بچه دبیرستانی های بی درک بودند ، تحمل هم سن و سالانش سخت بود. خودش را جمع و جور کرد ، وجودش بی لزوم بود. از بقیه خداحافظی کرد و بیرون رفت. امشب که دیگر کار هایش تمام شده بود باید وسایلش را جمع میکرد و به گرین برمیگشت. سوار ماشین که شد بغض گلویش را گرفت. باید قوی میبود. دوست نداشت مادرش و چائو ها اشک هایش را میدیدند. باید لبخند مصنوعی همیشگی اش را تمرین میکرد. با خودش فکر کرد. او دیگر بزرگ شده بود ولی نه آنقدر که انتظارش را داشت. شاید هنوز هم نیاز به وقت داشت. البته وقت زیاد بود. با حسرت به آسمان خراش سفیدی که از تمیزی برق میزد و از آن دور میشد نگاه کرد. واقعا نمیفهمید ، درک نمیکرد. چطور ممکن بود کسی به این راحتی قید اینجا را بزند؟ یعنی ممکن بود روزی اینقدر درگیر علاقه به شغل و درسش شود که حتی چیزی که آرزوی همه است را کنار بگذارد؟ مثل جول...؟!
💙-----🖤
فلش بک به قبل از اینکه از پایگاه برود
* آه این جول کجا موند؟ همه نتیجه هامون رو دیدیم ولی هنوز اون نیومده
رژ بود که همیشه عاشق سر درآوردن در کار بقیه بقیه بود.
* من برم بهش زنگ بزنم
-------
از زبان رژ
یعنی کجا مونده ؟ چند تا بوق که خورد جول برداشت
* عزیزم کجا موندی دیر کردی
+ رژ تویی؟ من نمیام
* چی ؟ چرا؟ مگه الکیه؟
+ به آقای معاون هم گفتم ، استعفا دادم
* یعنی چی ، تو قبول شدی. نمره ات هم خوبه . مگه چیزی شده
+ نه ، فقط کمی فکر کردم. من یه زمین شناسم«توی کمیک نوشته بود». نمیتونم بقیه رو نجات بدم ، چون کارم این نیست
* چه ربطی داره انگار ما برای این کار به دنیا اومدیما
+من عاشق شغلمم دوست ندارم کنارش بزارم . ولی ممنون که احوالمو پرسیدی
* آه جول تو خیلی دیوونه ای. من که نمیفهمم. به هر حال ، زندگی خودته من دخالت نمیکنم
+ ممنون
ازش خداحافظی کردم. مگه یه نفر چقدر میتونه خل و چل باشه؟ خب مرتبط نباشه که نباشه. مگه کسی ازت میپرسه رشتت چیه. حالا مهم نیس. رژ تو با زندگی مردم چیکار داری.اه... آخه مگه میشه کاری نداشته باشی؟ دستی دستی داره گند میزنه به زندگیش. رفتم پیش بچه ها. واقعا نمیدونم واسه چی دارم حرص میخورم.
💙----🖤
با صدای استوار قدم هایش سکوت راهرو را میشکست. از کسانی که این دوره استخدام شده بودند خوشش میآمد. کسی نمیدانست ، شاید هم با آنها دوست میشد. خیلی مشتاق دیدن آنها بود. ولی به نظر نمیآمد رییسش ، آقای استارلاین از آنها خوشش بیاید. خودش چند بار شنیده بود که معاون با رییس کل سر این موضوع بحث میکردند. ولی میتوانست حس کند که آنها ناامیدشان نمیکنند.
نباید هم میکردند.تازگی ها همه چیز مشکوک شده بود.
------
فلش بک به مدتی پیش
دفتر استارلاین
از زبان تنگل
داشتم کاغذ های روی میز معاون رو مرتب میکردم. بالاخره کارام داشت تموم میشد که تلفن زنگ خورد. آقای استارلاین نبود پس خودم جواب دادم
+ دفتر آقای استارلاین ، بفرمایید؟
جوابی نیومد
+ کسی پشت خط هست ؟من تنگل لمور دستیارشون هستم
باز هم جوابی نیومد و درجا قطع شد
مردم آزار چقدر زیاد شده. زنگ میزنی خب حرف بزن.
از دفتر بیرون رفتم که دیدم آقای استارلاین توی راهرو داره میاد.
+ روز بخیر آقای استارلاین
- روز بخیر تنگل
+ میزتون رو مرتب کردم. راستی در مورد اون پرونده هم....
- من عجله دارم بعداً میتونی در موردش صحبت کنی
+ یه نفر هم زنگ زد...
انگار هول شد ، چیزی پنهان میکرد؟
- کی بود؟
+ نمیدونم ، بدون اینکه چیزی بگه قطع کرد. بالاخره مردم آزار این روزا...
- باشه،میتونی بری
«تنگل بدبخت یه جمله کامل نتونست بگه😁»
همیشه همین طوریه.وقتی عجله داره به حرفام گوش نمیکنه. کمی مشکوک میزنه.
- ۱.۲k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط