احمد کنجوری
▪ نمونه شعر لکی:
(۱)
چَمَلِ چوپیگری گی آگرن صویر دمونیسی و میگان گرن
ماملهکر، چفچولهباز و خمار سری مکن صد گیونه مخرن
...
کاو نیه سوز نیه سوز و کاو آسمون و ویشه اِ طَری نماو
سیرل لاچملِ چوی چمچمال ای دل تینیمه ارا سیره ماو
...
جوم شراو، آوِ خسلگه منین برز و بلنگمل، چو مله ارجنین
جن و پری لیوه دروَل تونن اِ گلِ گنم کِلَکه مچنین
...
دی وسه دی زم، اَری ناحساو پا دلِ مه مه چنی بکه گُراو
مه چنی بامه بلنگی سرچیا تا گه بیونم اِ دویرا شیشه شراو
...
سِر! سیاتی، چَمی صیاتیکه هات نیه یه... هات نیه نهاتیکه
واهوفه سِری دیواره مرمنی بیچاره دل مه بیدسلاتیکه
...
آو نیه، تیژاوه، چخو تیژ دمه سرمرنگ برمی، کمون خمه
خمخصه وچ داسه کل گیون مه ار ا گیسی وژم خفه کم کمه
...
گلدم گلپوشِ گلاناویکه سوزهی سوز بی اَ لِوِ آویکه
گیسِ هونکبو گه تویلهماریکه خوف و خلیفی مری میراویکه
...
آوه مری مِل، مری ملاونی قویته مچو، دل منه مکاونی
تا گه بایه سر، نفسهم مورری ایشالا بار تا گه مه بلاونی.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
آهنگهای کیهانی
خاموش میشود...
فرشتگان
چنانچون جنزدگان
سمفونی آخرِ هذیان را
در شیپورهای دهنچاکشان میدمند
و خورشید
وحشیانه میتابد
و لیزابهی دهان گاوها
از ذهنِ خیسِ چراگاه
پاک میشود.
زمین
از پایکوبی میماند
و تمام غازها
سر در آب فرو میکنند
و آبهای جهان سر در خاک...
آهنگهای کیهانی
خاموش میشود
و انبوهِ کلماتِ سراسیمه
به انجیل
پناه میبرند
و انجیلِ دهشتزده
نُبیخوانِ بیسکونی میشود که کلمات را
کوبنده کوبنده
ادا میکند.
نفسهای مکررِ مسیح
از آستانهی آسمان چهارم
تا مزارِ العاذر
صلیب میشود.
آنگاه
تنها
چشمان توست که میتوانند
تمامِ بودن را زمزمه کنند
تا کلماتِ محبوس
از لابهلای سطرها تبخیر شوند
و آزادیشان را به پایکوبی برخیزند
آنگاه
تنها
تویی که میتوانی
همه را جرعه جرعه بنوشانی
تا زمین بجنبد
خورشید تبسم زند
و عیسی
شاخههای سدرِ کهنسال را
سایهبانِ حیاتِ العاذر کند
و تمامِ آبهای فرو رفته در خاک
فواره فواره
پرواز کنند.
این شعر را
حرف به حرف از بر کن.
شاید همین فردا آهنگهای کیهانی
خاموش شوند.
(۲)
من
یک صدف خالی دریا رانده است
یک هوس از جان و تنش جا مانده است
ابری
و نَمی... نَمی... نِمیبارانی
من
مرگ بدی فاتحهاش را خوانده است.
(۳)
تکان خورد
سرانگشت سیمینت
و افتاد
سیب سرخ
به سینهام.
...
سالهاست
که با هر تکان سرو
آغوش میشوم.
(۴)
در گرگ و میشِ زمان
تبلور یافتی
و چشمهایت را
میشی
برگزیدی
چگونه
از این همه گرگ نمیهراسی؟!
(۵)
نگاهت بخشکد
فوج فوج
خفّاش میروید.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
(۱)
چَمَلِ چوپیگری گی آگرن صویر دمونیسی و میگان گرن
ماملهکر، چفچولهباز و خمار سری مکن صد گیونه مخرن
...
کاو نیه سوز نیه سوز و کاو آسمون و ویشه اِ طَری نماو
سیرل لاچملِ چوی چمچمال ای دل تینیمه ارا سیره ماو
...
جوم شراو، آوِ خسلگه منین برز و بلنگمل، چو مله ارجنین
جن و پری لیوه دروَل تونن اِ گلِ گنم کِلَکه مچنین
...
دی وسه دی زم، اَری ناحساو پا دلِ مه مه چنی بکه گُراو
مه چنی بامه بلنگی سرچیا تا گه بیونم اِ دویرا شیشه شراو
...
سِر! سیاتی، چَمی صیاتیکه هات نیه یه... هات نیه نهاتیکه
واهوفه سِری دیواره مرمنی بیچاره دل مه بیدسلاتیکه
...
آو نیه، تیژاوه، چخو تیژ دمه سرمرنگ برمی، کمون خمه
خمخصه وچ داسه کل گیون مه ار ا گیسی وژم خفه کم کمه
...
گلدم گلپوشِ گلاناویکه سوزهی سوز بی اَ لِوِ آویکه
گیسِ هونکبو گه تویلهماریکه خوف و خلیفی مری میراویکه
...
آوه مری مِل، مری ملاونی قویته مچو، دل منه مکاونی
تا گه بایه سر، نفسهم مورری ایشالا بار تا گه مه بلاونی.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
آهنگهای کیهانی
خاموش میشود...
فرشتگان
چنانچون جنزدگان
سمفونی آخرِ هذیان را
در شیپورهای دهنچاکشان میدمند
و خورشید
وحشیانه میتابد
و لیزابهی دهان گاوها
از ذهنِ خیسِ چراگاه
پاک میشود.
زمین
از پایکوبی میماند
و تمام غازها
سر در آب فرو میکنند
و آبهای جهان سر در خاک...
آهنگهای کیهانی
خاموش میشود
و انبوهِ کلماتِ سراسیمه
به انجیل
پناه میبرند
و انجیلِ دهشتزده
نُبیخوانِ بیسکونی میشود که کلمات را
کوبنده کوبنده
ادا میکند.
نفسهای مکررِ مسیح
از آستانهی آسمان چهارم
تا مزارِ العاذر
صلیب میشود.
آنگاه
تنها
چشمان توست که میتوانند
تمامِ بودن را زمزمه کنند
تا کلماتِ محبوس
از لابهلای سطرها تبخیر شوند
و آزادیشان را به پایکوبی برخیزند
آنگاه
تنها
تویی که میتوانی
همه را جرعه جرعه بنوشانی
تا زمین بجنبد
خورشید تبسم زند
و عیسی
شاخههای سدرِ کهنسال را
سایهبانِ حیاتِ العاذر کند
و تمامِ آبهای فرو رفته در خاک
فواره فواره
پرواز کنند.
این شعر را
حرف به حرف از بر کن.
شاید همین فردا آهنگهای کیهانی
خاموش شوند.
(۲)
من
یک صدف خالی دریا رانده است
یک هوس از جان و تنش جا مانده است
ابری
و نَمی... نَمی... نِمیبارانی
من
مرگ بدی فاتحهاش را خوانده است.
(۳)
تکان خورد
سرانگشت سیمینت
و افتاد
سیب سرخ
به سینهام.
...
سالهاست
که با هر تکان سرو
آغوش میشوم.
(۴)
در گرگ و میشِ زمان
تبلور یافتی
و چشمهایت را
میشی
برگزیدی
چگونه
از این همه گرگ نمیهراسی؟!
(۵)
نگاهت بخشکد
فوج فوج
خفّاش میروید.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۴.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.