سلااااممممم به همه..بعد از قرنی می خوام پارت جدیدشو بزارم
سلااااممممم به همه..بعد از قرنی می خوام پارت جدیدشو بزارم...ببخشید دیر شد دیگه..😄 😅
خب.مثل همیشه اگ دیدین اخرش نوشته پایان پارت یازده ینی تمومه اگه ننوشته بود صب کنین ویرایش تموم بشه بعد بخونین..ممنون😊
***********
#رمان_وان_دی_لاو_پارت_۱۱
دینا:
روی مبل تو سالن نشسته بودم و با گوشیم ور می رفتم..جان هم که طبق معمول..ماسک گذاشته بود !
بعضی موقعا بد می رف رو اعصابم..پوفی کردمو با حرص نگاش کردم_ددی جون من که دخترم هم اینقد به خودم نمی رسم..مگه قراره شوور کنی؟؟
ماسکشو که انگار تایمش تموم شده بود با دقت از رو صورتش برداشت..چشمکی زد و گف_نمیدونم..شاید!
من که فک می کردم شوخی می کنه بی حوصله گفتم_هه هه! بی مزه! هیچ دختری اونقد خنگ نشده بخاد باتو ازدواج کنه..راسی..مهسا کجاس؟؟کارش تموم نشد؟؟
جان_چرا...الاناس برسه..
خدمتکار بهسمت در دوید و بازش کرد..مهسا با چهره ی خسته و رنگ پریده از پشت در معلوم شد..
جان_دیدی گفتم؟؟😉
رو کرد به مهسا و اونموقع بود که اخماش تو هم رفت و گفت_این ..چت شده؟؟این چه قیافعیه؟؟
مهسا بی حوصله جان و کنار زد_جان عمت بیخیال...حوصله ندارم..
به سمت پله ها رفت که جان بازوشو گرفتو به سمت خودش برگردوند_چی شده؟؟چرا قیافت اینجوریه؟؟رنگش عین گچ سفید شده؟؟
مهسا نگاش کرد و با سردی محسوسی گفت_چیزیم نیس..خوبم..
بعد پشتش و به منو جان کرد و از پله ها بالا رفت..
من_جان این چش بود؟؟
جان_احتمالا به خاطره اونه..
من_منکه گفتم این فکر خوبی نیست!تو گفتی ممکنه تو عمل انجام شده قرار بگیرن و ..سنگاشونو وا کنن! همون سنگا بدجور خورد تو سرشون!ظاهرا که اینطوره..!
جان کلافع دستی تو موهاش کشید و گفت_ینی..چی بینشون پیش اومده؟؟ من اگه از علاقشون بهم خبر نداشتم که
همچین کاری نمی کردم!
مهسا_کی میگه علاقه ای هس؟؟
با صداش به سمتش برگشتم که داشت از پله ها پایین میومد..لباسش و عوض کرده بود..
جان_ینی نیست؟؟
مهسا قاطع گفت_نه!نیست
جان پوفی کرد و رف سمت پله ها..چند دیقه بعد در حالی که کت مشکیشو می پوشید برگشتو گفت_دینو..من میرم بیرون..اگه چیزی لازم داشتین به آلن(راننذه) بگین بگیره..
ما_باشع!
لبخندی زد و رفت..
*********
مهسا:
دو روز بعد..
روزه تولد بود!منو دینا تو اتاق گریم بودیم..دینا سه ساعتی می شد که زیر دست چار پنج تا گریمور و آرایشگر بود!
_عههههههه خو بزارید خودمو ببینم..مگه عروسم که نمیزارین؟؟؟😤
خندم گرف..دو نفرم داشتن منو گریم می کردن..همونطور با خنده گفتم_عروسم میشی..😂
نوبت لبم بود..آرایشگر یه مداد جیگری برداشت و قسمت هایی از لبمو کشید و حاشیه داد..چند بار این کار رو تکرار
کرد و مداد های مختلف و امتحان کرد..حجم دهنده رو برداشت و خواست بزنه که گفتم_نمیخواد...خوشم نمیاد زیادی پف کنه..
خواست ماتیک بزنه که دستشو متوقف کردمو با لبخند گفتم_اون دیگه کار خودمه! لبخند زد و ماتیکو به سمتم گرفت..اونموقع تونستم خودمو تو آینه ببینم..خیلی خوب بود!خوب که نه,عالی بود..
نگاه تشکرآمیزی به آرایشگر انداختم_ممنون..خیلی زحمت کشیدی,کارتون واقعن عالیه!
لبخند زد و خودشو شاگردش از در رفتن بیرون..به ماتیک نگا کردم..هیچوقت نمیزاشتم گریمور ها واسم رژ یا ماتیک بزنن..یه جورایی بدم میومد! همیشه خودم می زدم..
سرپوششو برداشتم و نرم کشیدمش رو لبم..همونطور بود که می خواستم..قرمز تیره!
کارم که تموم شد از جام بلند شدم..دینا نگام کرد و گف_خیلی خشگل شدیااااا😍
لبخند زدم_نظر لطفته..توم مث ماه شدی..
بعد با بدجنسی گفتم_هری امشب عمرا چشم ازت برداره..😄 😏
قرمز شد..آرایشگرا و من زدیم زیر خنده..آخیییی...دینا و خجالتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟
منتظر شدم تا گریم دینا تموم بشه..از جاش بلند شد و خودشو تو آینه دید زد..گف_ماشالا چه جیگری شدمااااا
من_آره دیگه..تو از خودت تعریف نکنی,کی تعریف کنه؟؟؟😂
نگام کرد و گف_من چه از خودم تعریف کنم,چه تعریف نکنم,تعریفی هستم!
خندیدم..کارمون که تموم شد رفتیم بیرون..جان ماشین فرستاده بود..سوار شدیم
*******
#پایان_پارت_یازده..گایز امروز زیاد حوصله نداشتم واسه همین کم نوشتم..لطفا اونایی که کامل نخوندنش برن پارتای قبلی رو هم بخونن..میسی😄 😘
خب.مثل همیشه اگ دیدین اخرش نوشته پایان پارت یازده ینی تمومه اگه ننوشته بود صب کنین ویرایش تموم بشه بعد بخونین..ممنون😊
***********
#رمان_وان_دی_لاو_پارت_۱۱
دینا:
روی مبل تو سالن نشسته بودم و با گوشیم ور می رفتم..جان هم که طبق معمول..ماسک گذاشته بود !
بعضی موقعا بد می رف رو اعصابم..پوفی کردمو با حرص نگاش کردم_ددی جون من که دخترم هم اینقد به خودم نمی رسم..مگه قراره شوور کنی؟؟
ماسکشو که انگار تایمش تموم شده بود با دقت از رو صورتش برداشت..چشمکی زد و گف_نمیدونم..شاید!
من که فک می کردم شوخی می کنه بی حوصله گفتم_هه هه! بی مزه! هیچ دختری اونقد خنگ نشده بخاد باتو ازدواج کنه..راسی..مهسا کجاس؟؟کارش تموم نشد؟؟
جان_چرا...الاناس برسه..
خدمتکار بهسمت در دوید و بازش کرد..مهسا با چهره ی خسته و رنگ پریده از پشت در معلوم شد..
جان_دیدی گفتم؟؟😉
رو کرد به مهسا و اونموقع بود که اخماش تو هم رفت و گفت_این ..چت شده؟؟این چه قیافعیه؟؟
مهسا بی حوصله جان و کنار زد_جان عمت بیخیال...حوصله ندارم..
به سمت پله ها رفت که جان بازوشو گرفتو به سمت خودش برگردوند_چی شده؟؟چرا قیافت اینجوریه؟؟رنگش عین گچ سفید شده؟؟
مهسا نگاش کرد و با سردی محسوسی گفت_چیزیم نیس..خوبم..
بعد پشتش و به منو جان کرد و از پله ها بالا رفت..
من_جان این چش بود؟؟
جان_احتمالا به خاطره اونه..
من_منکه گفتم این فکر خوبی نیست!تو گفتی ممکنه تو عمل انجام شده قرار بگیرن و ..سنگاشونو وا کنن! همون سنگا بدجور خورد تو سرشون!ظاهرا که اینطوره..!
جان کلافع دستی تو موهاش کشید و گفت_ینی..چی بینشون پیش اومده؟؟ من اگه از علاقشون بهم خبر نداشتم که
همچین کاری نمی کردم!
مهسا_کی میگه علاقه ای هس؟؟
با صداش به سمتش برگشتم که داشت از پله ها پایین میومد..لباسش و عوض کرده بود..
جان_ینی نیست؟؟
مهسا قاطع گفت_نه!نیست
جان پوفی کرد و رف سمت پله ها..چند دیقه بعد در حالی که کت مشکیشو می پوشید برگشتو گفت_دینو..من میرم بیرون..اگه چیزی لازم داشتین به آلن(راننذه) بگین بگیره..
ما_باشع!
لبخندی زد و رفت..
*********
مهسا:
دو روز بعد..
روزه تولد بود!منو دینا تو اتاق گریم بودیم..دینا سه ساعتی می شد که زیر دست چار پنج تا گریمور و آرایشگر بود!
_عههههههه خو بزارید خودمو ببینم..مگه عروسم که نمیزارین؟؟؟😤
خندم گرف..دو نفرم داشتن منو گریم می کردن..همونطور با خنده گفتم_عروسم میشی..😂
نوبت لبم بود..آرایشگر یه مداد جیگری برداشت و قسمت هایی از لبمو کشید و حاشیه داد..چند بار این کار رو تکرار
کرد و مداد های مختلف و امتحان کرد..حجم دهنده رو برداشت و خواست بزنه که گفتم_نمیخواد...خوشم نمیاد زیادی پف کنه..
خواست ماتیک بزنه که دستشو متوقف کردمو با لبخند گفتم_اون دیگه کار خودمه! لبخند زد و ماتیکو به سمتم گرفت..اونموقع تونستم خودمو تو آینه ببینم..خیلی خوب بود!خوب که نه,عالی بود..
نگاه تشکرآمیزی به آرایشگر انداختم_ممنون..خیلی زحمت کشیدی,کارتون واقعن عالیه!
لبخند زد و خودشو شاگردش از در رفتن بیرون..به ماتیک نگا کردم..هیچوقت نمیزاشتم گریمور ها واسم رژ یا ماتیک بزنن..یه جورایی بدم میومد! همیشه خودم می زدم..
سرپوششو برداشتم و نرم کشیدمش رو لبم..همونطور بود که می خواستم..قرمز تیره!
کارم که تموم شد از جام بلند شدم..دینا نگام کرد و گف_خیلی خشگل شدیااااا😍
لبخند زدم_نظر لطفته..توم مث ماه شدی..
بعد با بدجنسی گفتم_هری امشب عمرا چشم ازت برداره..😄 😏
قرمز شد..آرایشگرا و من زدیم زیر خنده..آخیییی...دینا و خجالتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟
منتظر شدم تا گریم دینا تموم بشه..از جاش بلند شد و خودشو تو آینه دید زد..گف_ماشالا چه جیگری شدمااااا
من_آره دیگه..تو از خودت تعریف نکنی,کی تعریف کنه؟؟؟😂
نگام کرد و گف_من چه از خودم تعریف کنم,چه تعریف نکنم,تعریفی هستم!
خندیدم..کارمون که تموم شد رفتیم بیرون..جان ماشین فرستاده بود..سوار شدیم
*******
#پایان_پارت_یازده..گایز امروز زیاد حوصله نداشتم واسه همین کم نوشتم..لطفا اونایی که کامل نخوندنش برن پارتای قبلی رو هم بخونن..میسی😄 😘
۳.۷k
۰۹ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.