من بغض سنگینم سکوتم تو صدایم باش

من بغض سنگینم، سکوتم، تو صدایم باش
حرفی بزن! هنگامه ی آوازهایم باش
آنجا تو، اینجا هر چه از من دور و بیگانه است
ای دور نزدیک! ای همین جا! آشنایم باش
یک سو خدا، یک سو پُر از اهریمن و طوفان
وقتی خدایی نیست با من، ناخدایم باش
دنبال خود می گردم و گم می شوم در خویش
در جاده های سمت پیدا پا به پایم باش
تا با جنون و عشق درگیرم صدایم کن!
تا بشکنم در خویش، فریاد رهایم باش
من آنکه می خواهی برایت می شوم اما
تو آنکه می خواهی خودت باشی برایم باش

ناصر فیض
دیدگاه ها (۱۳)

بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است بیا که زخم زبان های دوستان...

خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،تو ای والاترین مهمان ...

یک روز از بهشتت دزدیده ایم یک سیب عمری است در زمین ات هستیم...

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط