خون آشام من
خون آشام من_𝗽𝗮𝗿𝘁𝟮
جونگ کوک شاهزاده خون اشاماست وارث پدری که به دست انسان ها کشته شد.بعد از مرگ پدرش اون توی دنیای تاریک خون اشاما تبدیل به قوی ترینشون شد
....
ویوی ات:
چند روز از اون موقع گذشته بود
شب شده بود دیگه وقت تعطیلی مغازه بود
توی این کوچه اینجا تنها مغازه ای بود که کتابای دست دوم میفروختن و من هربار که حوصلم سر میرفت مینشستم و یکی از کتابارو میخوندم
نفس عمیق کشیدم بوی کتابای خاک گرفته روحمو تازه میکرد
سمت یکی از کتابا رفتم وبرش داشتم
اسم عجیبی داشت
(خون آشام من)
صفحه اولو باز کردم
و شروع به خوندن کردم
کتاب هم مثل اسمش عجیب بود
لبخند زدم اما کی الان به این چرت و پرتا اعتقاد داره؟
همون موقع صدایی از پشت سرم اومد
×منتظرم بودی نه؟
خشکم زده بود
برگشتم سمت صدا
_چی؟منظورت چیه؟
×منتظرم نبودی؟
از تاریکی بیرون اومد و تونستم صورتشو ببینم
همون بود همون پسره
_خب..اینجا چیکار دارید؟
×اومدم به آدما سر بزنم
_به ادما سر بزنی؟
×اره ااونا پدرمو کشتن و من راجبشون زیادی کنجکاوممیخام ببینم این موجودات چطورین
چرا انقدر عجیب حرف میزد حرفاش چرا انقدر عجیب بود؟ چه معنی داشت؟
احساس کردم چیزی داره فرود میاد
یهو سرمو بالا اوردم که نزدیک بود کل کتابا همش بریزه رو سرم چشمامو بستم
که هیچ اتفاقی نیوفتاد
اروم چشمامو باز کردم
_چرا چیزی نریخت
سرمو بالا اوردم
پسره جلوشو گرفته بود
_ممنونم ..اسیبی که ندیدید؟
×نه
دوباره چشم تو چشم شدیم جور خاصی نگاهم میکرد
×میدونستی کسی که یه خون اشام و عاشق خودش کنه چی میشه؟
_منظورتون چیه؟
×جمله ای از کتابته
_اوه درسته کتابو میخاین؟
×نه مال خودت
حس کردم بهم نزدیک تر شد اما هیچ تکونی نخورد
×ادما خیلی برام عجیبن اونا هم زیادی بی معرفتن
×هم زیادی خوشگلن
چرا همش میگه انسانا
ایندفعه قدم برداشت و نزدیکم اومد اونقدر نزدیک که نفساشو حس میکردم
دستشو بالای سرم گذاشت
_چیکار میکنی
×میدونی اگه یه خون اشام بخواد انتقام پدرشو از انسانا بگیره چطوری میگیره؟
که یدفعه صدای عجیب وبدی اومد
*جونگ کوککککک
که ازم دور شد
پس اسمش این بود جونگ کوک
*اینجا چیکار میکنی چرا اومدی اینجااا
×ربطی به تو نداره
*چرا انقدر به این دختره ای تو فقط مال منی اینو بفهم
×هه جک نگو سوجین تو یه هر*زه ای بیش نیستی
*به من گفتی ه*رزه؟ پس این دختره چیه اون انسانو بیشتر من دوست داری؟
جونگ کوک شاهزاده خون اشاماست وارث پدری که به دست انسان ها کشته شد.بعد از مرگ پدرش اون توی دنیای تاریک خون اشاما تبدیل به قوی ترینشون شد
....
ویوی ات:
چند روز از اون موقع گذشته بود
شب شده بود دیگه وقت تعطیلی مغازه بود
توی این کوچه اینجا تنها مغازه ای بود که کتابای دست دوم میفروختن و من هربار که حوصلم سر میرفت مینشستم و یکی از کتابارو میخوندم
نفس عمیق کشیدم بوی کتابای خاک گرفته روحمو تازه میکرد
سمت یکی از کتابا رفتم وبرش داشتم
اسم عجیبی داشت
(خون آشام من)
صفحه اولو باز کردم
و شروع به خوندن کردم
کتاب هم مثل اسمش عجیب بود
لبخند زدم اما کی الان به این چرت و پرتا اعتقاد داره؟
همون موقع صدایی از پشت سرم اومد
×منتظرم بودی نه؟
خشکم زده بود
برگشتم سمت صدا
_چی؟منظورت چیه؟
×منتظرم نبودی؟
از تاریکی بیرون اومد و تونستم صورتشو ببینم
همون بود همون پسره
_خب..اینجا چیکار دارید؟
×اومدم به آدما سر بزنم
_به ادما سر بزنی؟
×اره ااونا پدرمو کشتن و من راجبشون زیادی کنجکاوممیخام ببینم این موجودات چطورین
چرا انقدر عجیب حرف میزد حرفاش چرا انقدر عجیب بود؟ چه معنی داشت؟
احساس کردم چیزی داره فرود میاد
یهو سرمو بالا اوردم که نزدیک بود کل کتابا همش بریزه رو سرم چشمامو بستم
که هیچ اتفاقی نیوفتاد
اروم چشمامو باز کردم
_چرا چیزی نریخت
سرمو بالا اوردم
پسره جلوشو گرفته بود
_ممنونم ..اسیبی که ندیدید؟
×نه
دوباره چشم تو چشم شدیم جور خاصی نگاهم میکرد
×میدونستی کسی که یه خون اشام و عاشق خودش کنه چی میشه؟
_منظورتون چیه؟
×جمله ای از کتابته
_اوه درسته کتابو میخاین؟
×نه مال خودت
حس کردم بهم نزدیک تر شد اما هیچ تکونی نخورد
×ادما خیلی برام عجیبن اونا هم زیادی بی معرفتن
×هم زیادی خوشگلن
چرا همش میگه انسانا
ایندفعه قدم برداشت و نزدیکم اومد اونقدر نزدیک که نفساشو حس میکردم
دستشو بالای سرم گذاشت
_چیکار میکنی
×میدونی اگه یه خون اشام بخواد انتقام پدرشو از انسانا بگیره چطوری میگیره؟
که یدفعه صدای عجیب وبدی اومد
*جونگ کوککککک
که ازم دور شد
پس اسمش این بود جونگ کوک
*اینجا چیکار میکنی چرا اومدی اینجااا
×ربطی به تو نداره
*چرا انقدر به این دختره ای تو فقط مال منی اینو بفهم
×هه جک نگو سوجین تو یه هر*زه ای بیش نیستی
*به من گفتی ه*رزه؟ پس این دختره چیه اون انسانو بیشتر من دوست داری؟
- ۹.۳k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط