تورا

.....تورا......
تورا در حریر خاطرم پیچیده ام تا آزرده گی خراشی به شیشه خیالت نکشد...
در نیم شبان که ماه همه را به خواب رویایش فرو می برد من درخواب توام...
گاهی قاصدکی یک پشته خیالت را می آورد و من باآنها پرمی کشم آنسوی پرچین تیغ دار تعلق...
چه سخت به سخره گرفته مارا روزها...
همان که تکه تکه مارا می برد به عدن...
من هنوز آماده نبودم که باینجا گماردنم تازه با کودکی دوست شده بودیم که هولمان داد سرنوشت
میان چاردمداری خوز ولاتی هیچ که همه اش یک عباسی لیچار می شود در آخر به عین...
حال فرشته خیالی ام من من کودک سرشتم که به ناخامی ام خام شدم و به هیچ رسیدم سترگ...
حال تارمی یادتو یادم می آورد که منی هم در من بود روزگاری پار...
که همه اش مال تو بود و...
بعد از تو دیگر من با من هرگز حرف نمی زند...
#F


@,,,,D
دیدگاه ها (۲۲)

مهربان ترین سلام ها را...از اینجا که منم...تا دور ترین نقطه ...

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم. ...

#F@,,,,D

هرچه کردی با دل زردم..نوشتم بیخیال...گفته بودی بر نمیگردم.. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط