عبد الله برای اصلاح موهایش از آرایشگاهصلواتی قرارگاه ن

عبد الله برای اصلاح موهایش، از #آرایشگاه_صلواتی قرارگاه نوبت گرفته بود. وقتی وارد شد دید که #بسیجی ها در صف نشسته اند. بلا فاصله برگشت بیرون. کسی علت را پرسید.

گفت: من خجالت می کشم ا زاین که در صندلی اصلاح بنشینم و بسیجی ها در صف باشند.
گفت: این چه حرفی است؛ نوبت گرفتن یک مسئله عادی است و همه می دانند.

بالاخره با اصراردیگران نشست. وقتی از آرایشگاه بیرون آمد، عینکش افتاد روی زمین و دسته اش شکست.

عبد الله لبخندی از روی رضایت زد و گفت: خدایا شکرت! این هم به #تلافی شکستن دل بچه بسیجی ها. خداوند می خواست با این کار تلافی کند.

#شهید_عبد_الله_میثمی #سیره_تهذیبی_شهدا #دیدن_دست_تنبیه_خدا
#کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 159-158.

✂ ️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍 http://www.boreshha.ir/
دیدگاه ها (۱)

علی نوجوان که بود، یک شب مهمان ما بود. صبح وقتی از خواب بیدا...

مقام معظم رهبری برای بازدید از لشکر 19 فجر آمده بود. فیلم مص...

رفته #قبرستان_بقیع. از حضرت زهرا (س) خواسته بود که وقتی شهید...

روضه خوان #هیئت بود. روضه های حضرت زهرایش خیلی جان سوز بود. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط