پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست
بیدارم و خاموش غیر از این جوابم نیست
زهری به غایت تلخ در رگ جای خون دارم
در خویش می‌پیچم گریز از پیچ و تابم نیست
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برامد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم خیالم هست و خوابم نیست
در پای خود می‌ریزم و خاموش می‌سوزم
پروای این اندوه بیرون از حسابم نیست
آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتی
ذوق توهم بین دریا و سرابم نیست
پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس
روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست
#عبد_الجبار_کاکایی
دیدگاه ها (۱)

ای مرا کرده مشوّش زلفتوی ز گل ساخته مفرش زلفتتا که در خسته د...

رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقیحسرت عهد و وداعم با دل و د...

مثل عشقی که به داد دل تنها نرسدترسم این است که این رود به در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط