میخواستم بنویسم
.
میخواستم بنویسم
بنویسم از بی حسی..از کلافگی از شدت روزمرگی این روزها که فقط میگذرن..ولی پات جامونده توش و هی کش میای.. انقدر کش میای که شبا طولانی بگذره، کش میای به قدری که سِر بشی
میخواستم بگم سردم اندازه زمستون ..دلم هیجان میخواد..درست مثل وقتی کینگ راگنار میمیره و واسش گریه میکنم ولی از تابوت میاد بیرونو اشکامو با خنده پاک میکنم میگم ای دهنت سرویس که زندهای ، آره آره میدونم ته هر چی مرگه .. بهم میگفت دیگه بالاتر از مرگ نداریم که داریم ؟ دوس داشتم زمان نگذره و وایسه همونجا که گفت حالا چرا بغض آلودی؟ میخواستم بنویسم ، بیشترازینا، از حال روزا و عبث گذشتن، عبث نیستنا.. از نظر من عبثن، میخواستم از هرچی که تو فکرمه بگم ولی یادم افتاد 'هفت' نوشته بود "برف و احساس غریبی ،فکرهایی منجمد
کالبدی ساختهام فاقد هرگونه حیات"
همونجا که گفت فکرهایی منجمد به ها کردن فکر میکنم
به این همه رهگذر ، به خودم که کاش بشه ها کرد دمای مغز بره بالا برسه به حد نرمال واسه ادامه حیات!
فعلا روح انگار از کالبدم جداست
خودم شاید بدونم چرا جداست اما کل ماجرا؟ نه .
شرح مفصل است این قصه
نگذار بگویم و دردسر شود!
سردرد بده
درد سر بده
درد بده .
حافظ گفته بود با درد صبر کن که دوا میفرستمت
سعدی گفت حافظ جان کجای کاری ؟ دل موضع صبر بود که نیست دیگه، برد دیگه
حافظ گفت غبار غمبرود حال خوش شود ..
منم به قول آبان میگم آقا حال خوش پیشکش!این غبار غم برود فقط
برود.
وفا
میخواستم بنویسم
بنویسم از بی حسی..از کلافگی از شدت روزمرگی این روزها که فقط میگذرن..ولی پات جامونده توش و هی کش میای.. انقدر کش میای که شبا طولانی بگذره، کش میای به قدری که سِر بشی
میخواستم بگم سردم اندازه زمستون ..دلم هیجان میخواد..درست مثل وقتی کینگ راگنار میمیره و واسش گریه میکنم ولی از تابوت میاد بیرونو اشکامو با خنده پاک میکنم میگم ای دهنت سرویس که زندهای ، آره آره میدونم ته هر چی مرگه .. بهم میگفت دیگه بالاتر از مرگ نداریم که داریم ؟ دوس داشتم زمان نگذره و وایسه همونجا که گفت حالا چرا بغض آلودی؟ میخواستم بنویسم ، بیشترازینا، از حال روزا و عبث گذشتن، عبث نیستنا.. از نظر من عبثن، میخواستم از هرچی که تو فکرمه بگم ولی یادم افتاد 'هفت' نوشته بود "برف و احساس غریبی ،فکرهایی منجمد
کالبدی ساختهام فاقد هرگونه حیات"
همونجا که گفت فکرهایی منجمد به ها کردن فکر میکنم
به این همه رهگذر ، به خودم که کاش بشه ها کرد دمای مغز بره بالا برسه به حد نرمال واسه ادامه حیات!
فعلا روح انگار از کالبدم جداست
خودم شاید بدونم چرا جداست اما کل ماجرا؟ نه .
شرح مفصل است این قصه
نگذار بگویم و دردسر شود!
سردرد بده
درد سر بده
درد بده .
حافظ گفته بود با درد صبر کن که دوا میفرستمت
سعدی گفت حافظ جان کجای کاری ؟ دل موضع صبر بود که نیست دیگه، برد دیگه
حافظ گفت غبار غمبرود حال خوش شود ..
منم به قول آبان میگم آقا حال خوش پیشکش!این غبار غم برود فقط
برود.
وفا
- ۲.۹k
- ۱۰ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط