بچه بودم

.
بچه بودم.
یه شب که از مهمونی برمیگشتیم
زودتر از تو دویدم نشستم
روی صندلی جلوی ماشین.
درو وا کردی و گفتی:
"همیشه جاتو بدون و بشین".
خیلی تو ذوقم خورد.
رفتم نشستم عقب.
فرداش که باز داشتیم می رفتیم
یه جایی گفتی کسری برو بشین
صندلی جلو کنار بابات.
درس قشنگی گرفته بودم.
"همیشه جاتو بدون و بشین"!
حالا بزرگ شدم مامانی!
گاهی پشت فرمون می شینم،
گاهی جلو،
گاهی عقب...
ولی یه چیزی خیلی اذیتم می کنه!
چه بلایی سر زندگی هامون اومده
که دیگه هیچ فرقی نمی کنه
کی پشت فرمون بشینه کی جلو کی عقب!؟
چرا دیگه هیچی مهم نیس مامانی!؟
مامان من بچه بودم
همیشه جامو می دونستم،
الآن چرا نمی دونم!؟
بچه ها بزرگ میشن
یا بزرگا بچه میشن...!؟
.
_کسری بختیاریان
دیدگاه ها (۱)

.تا حالا شکار رفتی؟من می رفتم،ولی دیگه نمیرم!آخرین باری که ش...

‌زندگی در حقیقت مثل قهوه استسیاهتلخو داغ!اما میشه توش شیر ری...

.میخواستم بنویسم بنویسم از بی حسی..از کلافگی از شدت روزمرگی ...

.عزیزِ منعشق که به ماهگرد گرفتن و سالگرد گرفتن نیست...گندِ ع...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

کیوت ولی خشن پارت ۲۳خشکت زد نمیدونستی چی بگی سرتو انداختی پا...

عروس مخفی پادشاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط