رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۵۹
سوهی:همینکه وارد شدیم لینوکس زود اومد به استقبالم اومد
لینو:سوهی اومدیییییی(فرانسوی)
سوهی:اره(لبخند)
اومد محکم بغلم کرد و ادامه داد
لینو:کاش ی خبر میداد...دلم برات تنگ شده
سوهی:منم دلم برات تنگ شده...دیگه نشد بهت خبر بدم
لینو:اشکال نداره
سوهی:ازم جدا شد و از سر تا پام نگاهم کرد
لینو:خوشکلتر شدی که...
سوهی:توهم خوشتیپ تر شدی..
لینو مرسی
سوهی: ی لحظه به قیافه متعجب جونگکوک نگاه کردم...خواستم چیزی بگم که لینو اومد جلو که دم گوشم ی چیز بگه اما جونگکوک دستشو صاف آورد جلو قشنگ مثل یک مانع و قیافشو جدی کرد و گفت
جونگکوک:فاصله رو رعایت کن...فاصله بین دو نفر باید حداقل یک نیم متر باشه برو عقبت تر یالا ببینم عقبتر (کره ای)
لینو:سوهی این کیه؟(فرانسوی)
جونگکوک:عجب گاویه اصلا از اون گاو های اصلیه بهش میگم برو عقب میگه این کیه احیانا نفهمی چیزیه.؟..
(از اینجا به بعد همه کره ای حرف میزنن)
لینو:کره ای میفهمم
جونگکوک:خب بفهمی به درک چیکارت کنم...برو عقب ببینم
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و چند عقب برگشت...
جونگکوک:الان شد افرین پسر خر
لینو:سوهییی این دیگه کیه چرا اینطور باهام حرف میزنه مگه چیکارش کردم؟
سوهی:جونگکوک بیا اینور ببینم
خب لینو این جونگکوکه همون دوست دبیرستانیم که دربارش بهت گفتم...و خب جونگکوک این لینو عه دوست فرانسوی ام درواقع باهم زبان فرانسوی خوندیم
لینو:اوووووو بلاخره دیدمت سوهی دربارت خیلی تعریف میکرد خوشوقتم
سوهی:لینو دستشو به سمت جونگکوک دراز کرد جونگکوکم با غرور و بی میلی باهاش دست داد
جونگکوک:اما سوهی درباره تو هیچی بهم نگفته(پوزخند)
لینو:اره میدونم چون من ازش خواستم درباره م چیزی نگه
سوهی:جونگکوک پوز خندش رو قورت داد و و خودش و جمع کرد و گفت
جونگکوک:اصلا بیخیال،...سوهی بیا زود این صبحونه ها رو برداریم و بریم این جوجه های لجباز الان بیدار میشن
سوهی:اوکی
لینو:جوجه های لجباز؟
سوهی:اره راستش...
جونگکوک:به توچه؟چرا دخالت میکنی؟
سوهی:ااااا جونگکوککک تو حرفم نپر ی سوال ساده پرسید دارم جوابشو میدم...
جونگکوک:واسه چی باید بفهمهه؟
سوهی:لینو کار به این نداشته باش مامانم و تهیونگ و میا و لونا باهامون اومدن و جونگکوک هرساعت براشون یک اسمی میزاره
لینو:اووووو فهمیدم...خیلی دوست دارم مامانت رو ببینم واقعا مشتاقم
جونگکوک:اما متاسفانه قرار نیست ببینیش
سوهی:اتفاقا قراره ببینه اونم امشب
جونگکوک:سوهییییییییییی(اعتراض)
سوهی:لینو بیخیال این بیا بریم سفارش بدم
جونگکوک:اره برو سفارشا رو بیار
سوهی:لینو مدیر این رستورانه...
جونگکوک:شت(اروم)...اها خب بلاخره تو دوستشی منظورم این بود کارا رو سریعتر انجام بده
#اسمان_شب
#BTS
#part:۵۹
سوهی:همینکه وارد شدیم لینوکس زود اومد به استقبالم اومد
لینو:سوهی اومدیییییی(فرانسوی)
سوهی:اره(لبخند)
اومد محکم بغلم کرد و ادامه داد
لینو:کاش ی خبر میداد...دلم برات تنگ شده
سوهی:منم دلم برات تنگ شده...دیگه نشد بهت خبر بدم
لینو:اشکال نداره
سوهی:ازم جدا شد و از سر تا پام نگاهم کرد
لینو:خوشکلتر شدی که...
سوهی:توهم خوشتیپ تر شدی..
لینو مرسی
سوهی: ی لحظه به قیافه متعجب جونگکوک نگاه کردم...خواستم چیزی بگم که لینو اومد جلو که دم گوشم ی چیز بگه اما جونگکوک دستشو صاف آورد جلو قشنگ مثل یک مانع و قیافشو جدی کرد و گفت
جونگکوک:فاصله رو رعایت کن...فاصله بین دو نفر باید حداقل یک نیم متر باشه برو عقبت تر یالا ببینم عقبتر (کره ای)
لینو:سوهی این کیه؟(فرانسوی)
جونگکوک:عجب گاویه اصلا از اون گاو های اصلیه بهش میگم برو عقب میگه این کیه احیانا نفهمی چیزیه.؟..
(از اینجا به بعد همه کره ای حرف میزنن)
لینو:کره ای میفهمم
جونگکوک:خب بفهمی به درک چیکارت کنم...برو عقب ببینم
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و چند عقب برگشت...
جونگکوک:الان شد افرین پسر خر
لینو:سوهییی این دیگه کیه چرا اینطور باهام حرف میزنه مگه چیکارش کردم؟
سوهی:جونگکوک بیا اینور ببینم
خب لینو این جونگکوکه همون دوست دبیرستانیم که دربارش بهت گفتم...و خب جونگکوک این لینو عه دوست فرانسوی ام درواقع باهم زبان فرانسوی خوندیم
لینو:اوووووو بلاخره دیدمت سوهی دربارت خیلی تعریف میکرد خوشوقتم
سوهی:لینو دستشو به سمت جونگکوک دراز کرد جونگکوکم با غرور و بی میلی باهاش دست داد
جونگکوک:اما سوهی درباره تو هیچی بهم نگفته(پوزخند)
لینو:اره میدونم چون من ازش خواستم درباره م چیزی نگه
سوهی:جونگکوک پوز خندش رو قورت داد و و خودش و جمع کرد و گفت
جونگکوک:اصلا بیخیال،...سوهی بیا زود این صبحونه ها رو برداریم و بریم این جوجه های لجباز الان بیدار میشن
سوهی:اوکی
لینو:جوجه های لجباز؟
سوهی:اره راستش...
جونگکوک:به توچه؟چرا دخالت میکنی؟
سوهی:ااااا جونگکوککک تو حرفم نپر ی سوال ساده پرسید دارم جوابشو میدم...
جونگکوک:واسه چی باید بفهمهه؟
سوهی:لینو کار به این نداشته باش مامانم و تهیونگ و میا و لونا باهامون اومدن و جونگکوک هرساعت براشون یک اسمی میزاره
لینو:اووووو فهمیدم...خیلی دوست دارم مامانت رو ببینم واقعا مشتاقم
جونگکوک:اما متاسفانه قرار نیست ببینیش
سوهی:اتفاقا قراره ببینه اونم امشب
جونگکوک:سوهییییییییییی(اعتراض)
سوهی:لینو بیخیال این بیا بریم سفارش بدم
جونگکوک:اره برو سفارشا رو بیار
سوهی:لینو مدیر این رستورانه...
جونگکوک:شت(اروم)...اها خب بلاخره تو دوستشی منظورم این بود کارا رو سریعتر انجام بده
۴.۳k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.