my unusual cat 🐈 🥮 port 1
ویو انیا:
راستش هروقت که میرم کتابخونه اون پسر اونجاست نمیتونم نگاش نکنم امروزم صبح با ذوق کتابخونه بلند شدم و صبحونه خورده نخورده رفتم بالا تو اتاقم [نکته:خونشون سه مرتبه س و اتاق انیا بالاست] یکم ضد افتاب زدم موهامو شونه کردم و لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) و رفتم کتابخونه وقتی رسیدم ،اون پسر دوباره اونجا بود تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم و باهاش دوست شم چون انگار علایق مشترکی دارم خب بالاخره من به یکی نیاز دارم که باهاش این کتابخونه رو بگردم و شیطونی کنممممم خب رسیدم کتابخونه دروباز کردم و رفتم تو دیدم نشسته رو یکی از مبل های کتابخونه و داره کتاب خورشید و ماه رو میخونه قبلا خونده بودمش داستان عجیب،جالب،و جادویی و میشه گفت واقعیی داشت عجیبه کمتر آدمی سمت این کتاب کشیده میشه و میخونتش
____________🪷_________________🪷__________________________🪷_______________🪷
ویو لینو:
اون دختر همیشه ی خدا اینجاست هروقت نگاش میکنم یه حسی میگیرم نمیدونم اسم این حس چیه اون امروزم اومده داره میاد سمتم تلاش میکنم اعتنایی نکنم و به کتاب خوندنم ادامه بدم ولییی خب الان وایساده بالا سرم تلاش میکنم مثلا خودمو غرق خوندن کتاب نشون بدم ولی......
___________🪷__________________🪷__________________________🪷_______________🪷
+ سلام راستش بازیگریت اصلا خوب نیست🤣
× نه خیر خیلیم خوبه😌😁خب کاری داشتی خانم همیشه حاضر😁؟
+ راستش آقای عقل کل میخوام باهات دوست باشممم😃
× چرا؟؟
+ خب چند تا دلیل دارم ۱.هردومون به جادو علاقه داریم ۲.هردومون این کتابخونه رو دوست داریم ۳.هردومون نیاز به کسی داریم که اینجا باهاش خوش بگذرونیم و کارای دیگه انجام بدیم
× خب نمیتونم بگم نه😆و موافقم حالا اسمت چیه؟
+ انیا اسم تو چیه؟
× لینو
خوشگلا میدونم این پارت کم شد🐢
فردا هم یه پارت میزارم قولل😁
نظرتون واسم مهمه فرشته ها 🪷🍀
ممنون که حماینم میکنید🦋🍡
راستش هروقت که میرم کتابخونه اون پسر اونجاست نمیتونم نگاش نکنم امروزم صبح با ذوق کتابخونه بلند شدم و صبحونه خورده نخورده رفتم بالا تو اتاقم [نکته:خونشون سه مرتبه س و اتاق انیا بالاست] یکم ضد افتاب زدم موهامو شونه کردم و لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) و رفتم کتابخونه وقتی رسیدم ،اون پسر دوباره اونجا بود تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم و باهاش دوست شم چون انگار علایق مشترکی دارم خب بالاخره من به یکی نیاز دارم که باهاش این کتابخونه رو بگردم و شیطونی کنممممم خب رسیدم کتابخونه دروباز کردم و رفتم تو دیدم نشسته رو یکی از مبل های کتابخونه و داره کتاب خورشید و ماه رو میخونه قبلا خونده بودمش داستان عجیب،جالب،و جادویی و میشه گفت واقعیی داشت عجیبه کمتر آدمی سمت این کتاب کشیده میشه و میخونتش
____________🪷_________________🪷__________________________🪷_______________🪷
ویو لینو:
اون دختر همیشه ی خدا اینجاست هروقت نگاش میکنم یه حسی میگیرم نمیدونم اسم این حس چیه اون امروزم اومده داره میاد سمتم تلاش میکنم اعتنایی نکنم و به کتاب خوندنم ادامه بدم ولییی خب الان وایساده بالا سرم تلاش میکنم مثلا خودمو غرق خوندن کتاب نشون بدم ولی......
___________🪷__________________🪷__________________________🪷_______________🪷
+ سلام راستش بازیگریت اصلا خوب نیست🤣
× نه خیر خیلیم خوبه😌😁خب کاری داشتی خانم همیشه حاضر😁؟
+ راستش آقای عقل کل میخوام باهات دوست باشممم😃
× چرا؟؟
+ خب چند تا دلیل دارم ۱.هردومون به جادو علاقه داریم ۲.هردومون این کتابخونه رو دوست داریم ۳.هردومون نیاز به کسی داریم که اینجا باهاش خوش بگذرونیم و کارای دیگه انجام بدیم
× خب نمیتونم بگم نه😆و موافقم حالا اسمت چیه؟
+ انیا اسم تو چیه؟
× لینو
خوشگلا میدونم این پارت کم شد🐢
فردا هم یه پارت میزارم قولل😁
نظرتون واسم مهمه فرشته ها 🪷🍀
ممنون که حماینم میکنید🦋🍡
- ۴۹
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط