نادیا

#نادیا
دیگ کم کم ساعت رسیده بود به 6و نیم
و ماهم سریع حاضر شدیم رفتیم
حامیم منو رسوند ارایشگاه و خودشم رفت ارایشگاه
مامان لیلا و جانا هم رفتن یه ارایشگاه دیگ
و بابا حمید هم با حامی رفتن ارایشگاه کلا هممون رفتیم ارایشگاه ، این ساعت رفتیم چون گریم من طول میکشید و همینطور بقیه باید تا 8 تموم میشد، نمیدونم چرا دلم میخواست بگم پناه هم بیاد اما خب اون ترکیه بود که کلا هیچی،، اما اگ هم میومد عروسیمو خراب میکرد😔
حالا ولش نمیخوام حالمو خراب کنم مثلا عروسیمه
رفتم تو ارایشگاه و لباسامو پوشیدمو گریمم کردن خیلی جیگر شده بودم خیلی خوشگل بود

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#حامیم
منو بابا رفتیم ماشینو گل زدیمو ازون طرفم رفتیم ارایشگاه
علیرضا خانی هم اومده بود تا ازوم فیلم برداری کنه ، اخه این دلقک ک همه از صحبت کردنش دل درد میشن باید میومد از عروسی من فیلم برداری کنه😂
حالا اشکالی نداره رفیقمه و منم خیلی دوستش دارم و کارشم عالیههه😍
رفتیم داخل ارایشگاه و منو بابارو اماده کردن😘
و راه افتادیم تا بریم دنبال نادیا!
تقریبا ساعت 7ونیم شده بود
دیگ سریع باید میرفتیم

علیرضا: حامیم نگا کن داداشم از در ارایشگاه میای بیرون با لبخند قشنگ صاف وایسا سپر سینه رو بده جلو و بیا بیرون و بعدشم در ماشینتو باز کن بشین تو ماشین
تا من فیلمتو بگیرم😁
حامیم: اوکیه اوکیه🤗

(و همین کارو کردیم)
و رفتیم دنبال نادیا
دیدگاه ها (۱۰)

بچه ها ببخشید رمان پارت18مثل بقیه رمان ها طولانی نشد😔

مد این عکس:مهراد: حامیم داداش جنگ شد😐حامیم: حالا چیکار کنیم ...

😊دلم برات تنگ شده

عشق زندگیم

#Gentlemans_husband#The_End_of_season_two#part_240بهم نگاهی ...

پارت۱۱(فردا صبح) ات: جنگکوک، جنگکوک، بیدار شو جنگکوک: ای باب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط