یک شاهدخت و چهار خواننده
یک شاهدخت و چهار خواننده
📌 بیست و چهارم 📌
تمام صورتم خیس از اشک بود اون صحنه از ذهنم بیرون نمی رفت اون سرش رو گذاشته بود ....
داشتم دیوونه میشدم آخه چرا چان چرا من نبودم باید زودتر میرفتم بیرون
یکی داشت میآمد سمت اتاق سریع روی تخت دراز کشیدم چان هانا رو آورده بود گزاشتش روی تخت و رفت خیلی ناراحت بودم همه می تونستن براش غیرتی بشن بجز من آخه چرا چرا چرا باید دوستش داشته باشم اون خیلی از من بالاتر بودن اون حتما یکی بهتر از من رو دوست داره حتما این طوره
.
.
.
.
.
( هانا )
صبح از خواب بیدار شدم کای توی اتاق نبود رفتم بیرون کای داشت قهوه میخورد
_ اوپا ؛ چرا صبح به این زودی بیدار شدی
بدون اینکه جوابم رو بده قهوش رو سر کشید و کاش رو برداشت رفت قلبم یهو درد گرفت نمیدونم چرا
تائو : چش بود این
_ اوه سلام نمیدونم
تائو : سلام
_ قهوه میخوری ؟
تائو : آره بزار کمکت کنم
( کای )
کلیدم رو جا گذاشته بودم برگشتم تا برس دارم که دیدم داره صدای خنده میاد اون باهمه خوب بود و می خندید اون خنده ها آدم رو مست میکرد میترسیدم تائو رو عاشق خودش کنه
بدون اینکه کلید رو بردارم رفتم نمیدانم کجا ولی می خواستم تنها باشم
( یک هفته بعد)
( هانا )
یک هفته است که از کای خبری نبود همه جا رو دنبالش گشته بودین گوشیش خاموش بود
داشتم دیوانه میشدم همش میترسیدم بخاطر من بلایی سر خودش آورده باشه اگه اتفاقی هم افتاده بود توی فضای مجازی در میشد توی این مدت تمام عکس های یونگی رو جمع کرده بودم وان و مین مین هم رفته بودن آمریکا
همش از همه جا جبر میگرفتم هر بار با ترس خبر رو باز میکردم که خبر مرگش نباشه تمام این مدت از استرس نخوابیده بودم غذا هم خیلی نمی خوردم زیر چشمام سیاه شده بود ( درست مثل من )
داشتم از پله ها پایین می آمدم که چشام سیاهی رفت و افتادم ....
پایان .
.
.
.
.
.
.
این پارت
لایک و کامنت
بچه ها ببخشید کم بود حالم خوب نیست بیشتر از این نتونستم
📌 بیست و چهارم 📌
تمام صورتم خیس از اشک بود اون صحنه از ذهنم بیرون نمی رفت اون سرش رو گذاشته بود ....
داشتم دیوونه میشدم آخه چرا چان چرا من نبودم باید زودتر میرفتم بیرون
یکی داشت میآمد سمت اتاق سریع روی تخت دراز کشیدم چان هانا رو آورده بود گزاشتش روی تخت و رفت خیلی ناراحت بودم همه می تونستن براش غیرتی بشن بجز من آخه چرا چرا چرا باید دوستش داشته باشم اون خیلی از من بالاتر بودن اون حتما یکی بهتر از من رو دوست داره حتما این طوره
.
.
.
.
.
( هانا )
صبح از خواب بیدار شدم کای توی اتاق نبود رفتم بیرون کای داشت قهوه میخورد
_ اوپا ؛ چرا صبح به این زودی بیدار شدی
بدون اینکه جوابم رو بده قهوش رو سر کشید و کاش رو برداشت رفت قلبم یهو درد گرفت نمیدونم چرا
تائو : چش بود این
_ اوه سلام نمیدونم
تائو : سلام
_ قهوه میخوری ؟
تائو : آره بزار کمکت کنم
( کای )
کلیدم رو جا گذاشته بودم برگشتم تا برس دارم که دیدم داره صدای خنده میاد اون باهمه خوب بود و می خندید اون خنده ها آدم رو مست میکرد میترسیدم تائو رو عاشق خودش کنه
بدون اینکه کلید رو بردارم رفتم نمیدانم کجا ولی می خواستم تنها باشم
( یک هفته بعد)
( هانا )
یک هفته است که از کای خبری نبود همه جا رو دنبالش گشته بودین گوشیش خاموش بود
داشتم دیوانه میشدم همش میترسیدم بخاطر من بلایی سر خودش آورده باشه اگه اتفاقی هم افتاده بود توی فضای مجازی در میشد توی این مدت تمام عکس های یونگی رو جمع کرده بودم وان و مین مین هم رفته بودن آمریکا
همش از همه جا جبر میگرفتم هر بار با ترس خبر رو باز میکردم که خبر مرگش نباشه تمام این مدت از استرس نخوابیده بودم غذا هم خیلی نمی خوردم زیر چشمام سیاه شده بود ( درست مثل من )
داشتم از پله ها پایین می آمدم که چشام سیاهی رفت و افتادم ....
پایان .
.
.
.
.
.
.
این پارت
لایک و کامنت
بچه ها ببخشید کم بود حالم خوب نیست بیشتر از این نتونستم
۸.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.