پارت2:
پارت2:
قبل از اینکه چیزی بگی پرنسسی بغلت کرد و به سمت راه پله طبقه بالا رفت
ا/ت:تایجو تمومش کن ، من...
تایجو:هیشششششش...
چون میدونستی حرف زدن فایده ندارد وتایجو کار خودش رو میکنه پس به حرفش گوش دادی
وارد اتاق خوب شد نشوندت لبه تخت و یکم از سر تا پات رو نگاه کرد بعد بند کرواتش رو شل کرد و دوتا دکمه اول لباسش رو بالا زد و آروم آروم آستین های پیرهن سیاه رنگ تنش رو بالا زد دستی تو موهاش کرد و به موهاش تاب داد و بعد لبخند شیطنت آمیزی بهت زد
همونجور که لبه تخت نشسته بودی و بهش نگاه میکردی دستش رو از روی گردنت تا کمرت برد و زیپ پشت لباست رو باز کرد بعد دستش رو روی شونهات گزاشت و به سمت تخت حلت داد(خوابوندت) بعد یه پاش رو لبه تخت گزاشت و روت خیمه زد و دستاش رو تو طرف بدنت گزاشت...
تایجو:دیگه راه فراری وجود نداره خانم خانما
بازوی تایجو رو گرفتی
ا/ت:لطفاً تایجو...تمومش کن
آستین لباست رو به سمت پایین کشید و لباس رو تا زیر شکمت پایین کشید
تایجو:من هنوز شروع نکردم بیبی...قرار قشنگ تر هم بشه... تازه اولشه😈😏
«پایان»
دیگه بقیش رو خودتون تصور کنید🤍
امیدوارم راضی بوده باشید
قبل از اینکه چیزی بگی پرنسسی بغلت کرد و به سمت راه پله طبقه بالا رفت
ا/ت:تایجو تمومش کن ، من...
تایجو:هیشششششش...
چون میدونستی حرف زدن فایده ندارد وتایجو کار خودش رو میکنه پس به حرفش گوش دادی
وارد اتاق خوب شد نشوندت لبه تخت و یکم از سر تا پات رو نگاه کرد بعد بند کرواتش رو شل کرد و دوتا دکمه اول لباسش رو بالا زد و آروم آروم آستین های پیرهن سیاه رنگ تنش رو بالا زد دستی تو موهاش کرد و به موهاش تاب داد و بعد لبخند شیطنت آمیزی بهت زد
همونجور که لبه تخت نشسته بودی و بهش نگاه میکردی دستش رو از روی گردنت تا کمرت برد و زیپ پشت لباست رو باز کرد بعد دستش رو روی شونهات گزاشت و به سمت تخت حلت داد(خوابوندت) بعد یه پاش رو لبه تخت گزاشت و روت خیمه زد و دستاش رو تو طرف بدنت گزاشت...
تایجو:دیگه راه فراری وجود نداره خانم خانما
بازوی تایجو رو گرفتی
ا/ت:لطفاً تایجو...تمومش کن
آستین لباست رو به سمت پایین کشید و لباس رو تا زیر شکمت پایین کشید
تایجو:من هنوز شروع نکردم بیبی...قرار قشنگ تر هم بشه... تازه اولشه😈😏
«پایان»
دیگه بقیش رو خودتون تصور کنید🤍
امیدوارم راضی بوده باشید
۴۱۶
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.