آغوش زمان

آغوش زمان
روزی در آغوش زمان آرام میگیرم...! وقتی که از هرچه آرزو من سیر سیرم!
شاید که دستی دستهایم را طلب کرد...! آه از توهم های دل،همواره دلگیرم... آری شبیه شعرهای گاه و بیگاهم...! من هم میان عقل وعشق،هرروز درگیرم!
دیگر که رد اشک آرامم نمی سازد...!!! بهتر که طرح خنده را بر لب بگیرم...!!! میدانم اینجا قلب ها از خستگی خوابند!
من عاقبت از این سکوت،آهسته میمیرم!
دیدگاه ها (۳)

این روزا شرمنده دِلَـــــــم هستمواسه دلتنگیــــــــــاشواسه...

لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلمچه بگویم که کمی خوب شود حال دل...

ﺑﭽــــــــــــــــــﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﺲ ﻣﻐــــــــــــــــــﺮﻭﺭ ...

دوستت دارم چرایش پای تو... ممکنش کردم محالش پا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط