دوستت دارم چرایش پای تو

دوستت دارم چرایش پای تو...

ممکنش کردم محالش پای تو...

می گریزی از من و احساس من

دل شکستن هم گناهش پای تو...

آمدی آتش زدی بر جان من

درد بی درمان گرفتن هم دوایش پای تو....

من اسیرم در میان آن دو چشم

قفل زندان را شکستن هم سزایش پای تو....

سوختم آتش گرفتم زین سبب

آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو...

پای رفتن هم ندارم من از کوی دلت

پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...
دیدگاه ها (۴)

ﺑﭽــــــــــــــــــﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﺲ ﻣﻐــــــــــــــــــﺮﻭﺭ ...

آغوش زمان روزی در آغوش زمان آرام میگیرم...! وقتی که از هرچه ...

گرچه دُشوار است امّا بی صدایی بِهتر است!بی خیالت!...دوری از ...

درد یعنی بزنی دست به انکار خودتعاشقش باشی و افسوس گرفتار خود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط