خواهم آموخت

‌خواهم آموخت‌
خواهم آموخت که می‌توان تا ابد منتظرت بود
و پلک بر هم ننهاد،
می‌توان به یادت تا ابد گریست و دم نزد.
خواه باورکنی یا نکنی،
این‌جا در این برهوت
مردی‌ست که فقط به یاد چشمانت می‌نویسد
و دیگر باور دارد
که هرگز نوشتن
هیچ گرهی را نخواهد گشود...
هرگز!


قسمتی از قطعه ۹۸ رمان آدم‌ها_فصل‌ها_چشم‌هایی شنی #محمدامین_مرشدزاده
دیدگاه ها (۲)

‌تمام گل‌هایممحصول باغ تو باده‌امارمغان تاک توانگشتری‌هایماز...

‌بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است... #مولاناے_جانمـوقتی دل...

‌و عشــق تنها عشقترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.و عشــق تن...

‌چون در آغوشت گرفتم قالب من جان گرفت.. #هلالی_جغتایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط