فیک درمورد کیم چه وون
فیک درمورد کیم چه وون
اعتراف ناگهانی
تکپارتی
دختری با موهای کوتاه بود چهره ای مظلوم و ارامش بخشی داشت به اسم چه وون
چه وون 25 سالش بود و خیلی خوب عاشق کسی شده بود
او همیشه میگفت من.. من چرا باید عاشق بشم تاحالا توی عمرم برام اتفاق نیوفتاده بود این سختهه
چه وون عاشق پسری با موهای مشکی صدای ارامش بخش و مهربون بود به اسم نیکی
اون ها محل کارشون یکی بود و در یک کافه کار میکردن
اونا خوب با هم صمیمی بودن چه وون جوری عاشق نیکی بود که هرروز بهش فکر میکرد و نمیتونست از دیدنش دست برداره
ولی نمیدونست که حس نیکی نسبت بهش چیه ناراحت میشد و با خودش میگفت اگه حسی بهم نداشته باشه چی؟ اکه به عنوان یک دوست منو ببینه چی احساستمو چیکار کنم؟؟
ما یه اکیپ بودیم 5 نفره یونجین ساکورا من نیکی و جه ایل
ما یه روز دور هم جمع شدیم و فکر کردیم که باید حتما به یه سفر یا تفریح بریم
قرار شد یک روز بدون کار کردن توی کافه خوش بگزرونیم اول سینما بعد خرید لباس اخرین جایی که میخواستیم بریم لب ساحل بود
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و وسایل هامون رو برداشتیم یکم غذا و خوراکی خریده بودیم
دقیقا ما به یک پیکنیک رفته بودیم!!
که ناگهان همون روز کلی کار برای بقیه ی اعضای گروه پیش اومد یونجین باید میرفت سر قرار و ساکورا تولد جه ایل هم نمیدونم!! گفت که کاری داره
منو نیکی موندیم اضطراب داشتمو نمیدونستم چی بگم
نیکی: میای یکم قدم بزنیم؟
نیکی بلند شدو دستش رو سمت من اورد
چه وون: ب.. باشه بریم..
گرم حرف های بی خود شدیم و جو صمیمی وارد کردیم که نیکی گفت
نیکی: راستی یه چیز بگم؟ اگه یکی از تو خوشش بیاد چیکار میکنی؟
چه وون: امم خب بستگی داره چه کسی خوشش بیاد
نیکی: اگه تو دوستش نداشتی چی؟
چه وون: خب نمیدونم دیگه... اصلا چرا این سوالو کردی؟
نیکی اومد جلوی من وایساد و گفت
نیکی: چه وون!!
شوکه شدم بودم اون با دستاش کمرم رو گرفته بود و زیادی نزدیکم شده بود
نیکی: چه وون من دوست دارم!!
(از شوک الکتیریکی ریدم تو خودم)
چه وون: چ.. چ.. چیی؟؟ تو ازم. خوشتت میادد؟؟
با ذوق فراوان
نیکی: ارهه دوست دارم تو دوست دخترم باشی که همه فکر کنن با همسریمم
چه وون: جیغ زد و گفت منمممم.. دوستت دارمم (اشک ذوق)
نیکی لب های چه وون را به بوسه ی عمیق فرو برد و از ان به بعد زندگی قشنگ را شروع کردن..
اعتراف ناگهانی
تکپارتی
دختری با موهای کوتاه بود چهره ای مظلوم و ارامش بخشی داشت به اسم چه وون
چه وون 25 سالش بود و خیلی خوب عاشق کسی شده بود
او همیشه میگفت من.. من چرا باید عاشق بشم تاحالا توی عمرم برام اتفاق نیوفتاده بود این سختهه
چه وون عاشق پسری با موهای مشکی صدای ارامش بخش و مهربون بود به اسم نیکی
اون ها محل کارشون یکی بود و در یک کافه کار میکردن
اونا خوب با هم صمیمی بودن چه وون جوری عاشق نیکی بود که هرروز بهش فکر میکرد و نمیتونست از دیدنش دست برداره
ولی نمیدونست که حس نیکی نسبت بهش چیه ناراحت میشد و با خودش میگفت اگه حسی بهم نداشته باشه چی؟ اکه به عنوان یک دوست منو ببینه چی احساستمو چیکار کنم؟؟
ما یه اکیپ بودیم 5 نفره یونجین ساکورا من نیکی و جه ایل
ما یه روز دور هم جمع شدیم و فکر کردیم که باید حتما به یه سفر یا تفریح بریم
قرار شد یک روز بدون کار کردن توی کافه خوش بگزرونیم اول سینما بعد خرید لباس اخرین جایی که میخواستیم بریم لب ساحل بود
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و وسایل هامون رو برداشتیم یکم غذا و خوراکی خریده بودیم
دقیقا ما به یک پیکنیک رفته بودیم!!
که ناگهان همون روز کلی کار برای بقیه ی اعضای گروه پیش اومد یونجین باید میرفت سر قرار و ساکورا تولد جه ایل هم نمیدونم!! گفت که کاری داره
منو نیکی موندیم اضطراب داشتمو نمیدونستم چی بگم
نیکی: میای یکم قدم بزنیم؟
نیکی بلند شدو دستش رو سمت من اورد
چه وون: ب.. باشه بریم..
گرم حرف های بی خود شدیم و جو صمیمی وارد کردیم که نیکی گفت
نیکی: راستی یه چیز بگم؟ اگه یکی از تو خوشش بیاد چیکار میکنی؟
چه وون: امم خب بستگی داره چه کسی خوشش بیاد
نیکی: اگه تو دوستش نداشتی چی؟
چه وون: خب نمیدونم دیگه... اصلا چرا این سوالو کردی؟
نیکی اومد جلوی من وایساد و گفت
نیکی: چه وون!!
شوکه شدم بودم اون با دستاش کمرم رو گرفته بود و زیادی نزدیکم شده بود
نیکی: چه وون من دوست دارم!!
(از شوک الکتیریکی ریدم تو خودم)
چه وون: چ.. چ.. چیی؟؟ تو ازم. خوشتت میادد؟؟
با ذوق فراوان
نیکی: ارهه دوست دارم تو دوست دخترم باشی که همه فکر کنن با همسریمم
چه وون: جیغ زد و گفت منمممم.. دوستت دارمم (اشک ذوق)
نیکی لب های چه وون را به بوسه ی عمیق فرو برد و از ان به بعد زندگی قشنگ را شروع کردن..
- ۳.۲k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط