عاشق یه مافیا شدم(part28)
عاشق یه مافیا شدم(part28)
*سوم شخص
روزها همینطور میگذشت و ا/ت و کوک باهم با نامه در ارتباط بودن
ا/ت نقشه رو خوب بازی کرده بود چون تهیونگ دیگه همه چیرو در اختیار ا/ت گذاشته بود ولی همچنان ا/ت نمیتونست بی خبر از ته یا بدون ته بره بیرون ولی تهیونگ صبا میرفت بیرون و شب موقع شام برمیگشت و فقط روزای تعطیل با ا/ت میرفت خوشگذرونی
کوک که مشاهده گر تمام اینها بود ناراحت و عصبی شده بود و دلش میخواست هرچه زودتر به عشقش برسه و اونو در اغوش بگیره و با عطر تن عشقش ریه هاشو پاک کنه(حال میکنید چقدر عاشقانه مینویسم😂😂)
یه شب که ا/ت و تهیونگ داشتن شام میخوردن صدای تیر اندازی بلند شد
ا/ت ترسید چون فکر میکرد مثله دفعه های قبل دشمنای تهیونگ اومدن ولی این دفعه شخصی که حمله کرده بود، شخصی بود که ا/ت خیلی وقت بود که منتظرش بود اون شخص...
*ا/ت ویو
بهمون حمله شد ترسیدم و فکر کردم دشمنای تهیونگن ولی اون اون کوک بود
:ا/ت ا/ت فرار کن کوک اومده برو قایم شو
+ا/تتتتتت کجاییی من اومدمم(داد)
_جونگکوکککک من اینجامممم(داد)
:ا/ت چیکار میکنی بیا پیشم
تهیونگ اومد بغلم کنه که پسش زدم و دوییدم طرف کوک
پریدم بغلش و محکم بغلش کردم همینجور دیدم اشکام داره میریزه
_کوککک دلم برات تنگ شده بود(گریه)
+منم همینطور گریه نکن دوس ندارم بعد این همه مدت که دیدمت اشک بریزی عشقم
_اشک خوشحالیه کوکیم
:ا/ت تو چطور تونستی من بهت اعتماد کرده بود
برگشتم سمت صدا دیدم افراد کوک اونو زمین انداختن و بستنش
نمیدونم چرا احساس کردم دلم براش سوخت
_کوک
+جونم
_میگم میشه ازادش کنی
+چیی
_میدونم تعجب کردی ولی اه نمیدونم لطفا ازادش کن
+هوفف ولی اون تورو دزدیده بود
_میدونم میدونم ولی توی این مدت همه چی برام فراهم کرده بود دلم نمیخواد اینجوری بشه
+هوفف باشه ولی اگه باز اینجوری کرد میکشمش
_باشه
+بازش کنید
٪چشم قربان
کوک منو کذاشت زمین رفت پیش تهیونگ نمیدونم چی گفت بهش
*جونگکوک ویو
رفتم پیشش و بهش گفتم
+خدارشکر کن ا/ت جلومو گرفت و گفت ازادت کنم وگرنه با دستای خودم میکشتمت ولی درسته الان نمیکشمت و میذارم بری پی زندگی خودت ولی اگه بازم ا/ت بدزدی تضمین نمیکنم که زنده باشی هه عوضی
داشتم میرفتم که یهو تهیونگ یه چیزی گفت که خیلی شوکه شدم
ادامه دارد...
*سوم شخص
روزها همینطور میگذشت و ا/ت و کوک باهم با نامه در ارتباط بودن
ا/ت نقشه رو خوب بازی کرده بود چون تهیونگ دیگه همه چیرو در اختیار ا/ت گذاشته بود ولی همچنان ا/ت نمیتونست بی خبر از ته یا بدون ته بره بیرون ولی تهیونگ صبا میرفت بیرون و شب موقع شام برمیگشت و فقط روزای تعطیل با ا/ت میرفت خوشگذرونی
کوک که مشاهده گر تمام اینها بود ناراحت و عصبی شده بود و دلش میخواست هرچه زودتر به عشقش برسه و اونو در اغوش بگیره و با عطر تن عشقش ریه هاشو پاک کنه(حال میکنید چقدر عاشقانه مینویسم😂😂)
یه شب که ا/ت و تهیونگ داشتن شام میخوردن صدای تیر اندازی بلند شد
ا/ت ترسید چون فکر میکرد مثله دفعه های قبل دشمنای تهیونگ اومدن ولی این دفعه شخصی که حمله کرده بود، شخصی بود که ا/ت خیلی وقت بود که منتظرش بود اون شخص...
*ا/ت ویو
بهمون حمله شد ترسیدم و فکر کردم دشمنای تهیونگن ولی اون اون کوک بود
:ا/ت ا/ت فرار کن کوک اومده برو قایم شو
+ا/تتتتتت کجاییی من اومدمم(داد)
_جونگکوکککک من اینجامممم(داد)
:ا/ت چیکار میکنی بیا پیشم
تهیونگ اومد بغلم کنه که پسش زدم و دوییدم طرف کوک
پریدم بغلش و محکم بغلش کردم همینجور دیدم اشکام داره میریزه
_کوککک دلم برات تنگ شده بود(گریه)
+منم همینطور گریه نکن دوس ندارم بعد این همه مدت که دیدمت اشک بریزی عشقم
_اشک خوشحالیه کوکیم
:ا/ت تو چطور تونستی من بهت اعتماد کرده بود
برگشتم سمت صدا دیدم افراد کوک اونو زمین انداختن و بستنش
نمیدونم چرا احساس کردم دلم براش سوخت
_کوک
+جونم
_میگم میشه ازادش کنی
+چیی
_میدونم تعجب کردی ولی اه نمیدونم لطفا ازادش کن
+هوفف ولی اون تورو دزدیده بود
_میدونم میدونم ولی توی این مدت همه چی برام فراهم کرده بود دلم نمیخواد اینجوری بشه
+هوفف باشه ولی اگه باز اینجوری کرد میکشمش
_باشه
+بازش کنید
٪چشم قربان
کوک منو کذاشت زمین رفت پیش تهیونگ نمیدونم چی گفت بهش
*جونگکوک ویو
رفتم پیشش و بهش گفتم
+خدارشکر کن ا/ت جلومو گرفت و گفت ازادت کنم وگرنه با دستای خودم میکشتمت ولی درسته الان نمیکشمت و میذارم بری پی زندگی خودت ولی اگه بازم ا/ت بدزدی تضمین نمیکنم که زنده باشی هه عوضی
داشتم میرفتم که یهو تهیونگ یه چیزی گفت که خیلی شوکه شدم
ادامه دارد...
۱۳.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.