هر چه خیره به نقطه ای نامعلوم شدم

هر چه خیره به نقطه ای نامعلوم شدم
خود را دیدم که انگار من نبودم
و تویی که انگار تنها موجودِ گُنگِ من بودی...
تو در چشم من بودی و من
دور از چشمهایت فقط نفس میکشیدم،
سالهاست گوشه یِ حیاط،
انتظار کسی را میکشم که هیچوقت نداشتمَش.
و راهِ خانه‌مان بن بست ترین کوچه یِ رفته اش است...
مدام این باقی مانده ی روزها را با خودم میگویم:
"اگر برای ابد هوای دیدنِ تو نیفتد از سرِ من چه کنم"
.
دیدگاه ها (۱۳)

.👈 خانه های قدیمی را دوست دارمتاریخ در آنها به زیبایی در حرک...

‎درصـحن دلم شوق عجیبی برپاست‎جـان و تن من وقـف عـلی و زهراست...

🌸 هر لحظه‌ای که با چشم انتظاری می‌گذره، بخش‌هایی از عمر آدمه...

من اینجا بس دلم تنگ استو هر سازی که می‌بینم بدآهنگ استبیا ره...

تو راٰ نمیتوانم ببخشم! چرا که تنها بخشِ آبادَم را که برایم ب...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط