امکان

#امکان...
خورشید من
در ظهر زندگی غروب کرد.
ماهتابم
در اوّلین شب هلال
بپایان رسید.
صبحم همه شبانه بود و شبنم
و عصرهایم
در کوچه های خلوت دیروز گشتن .
ما چشمهایمان را
با هم معامله کردیم .
و قلب هایمان را
به یکدیگر دادیم .
ما یکنفر شدیم
و
از داستان عشق بزرگمان
تنها « من » ماندم .
من که
خورشیدم در ظهر زندگی غروب کرد...

#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب
دیدگاه ها (۶)

#پیوند...برای دوست داشتنهرگز دیر نیستحتـّی اگر فرسنگ هادور ا...

#عشق‌مرگ‌و‌تو...مرکز ثقل نا گفتنی های تلخ جهانست ،روح تنهای ...

#نمی شناسمت...در کوچه های محلـّه ماندر راه مدرسهدر شبهای عرو...

ما کِه مُوناخاصت خُدا خُودی ایخاصت بِه بَندِریو خاص ایکِه❤ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط