در باغی زیبا و پرآوازه
در باغی زیبا و پرآوازه
گل کوکب قدم مینهاد با ناز
در لبخندش خیره میشد هر طوطی
روشنایی از چشمانش می بارید
فروغ آفتاب بود در دل او
گرمی آغوشش مثل برق میپیچید
و خزان را به بهار دگر تبدیل میکرد
برگهای شیرینش به دستانم پیوست
با عشق و محبت،
معشوقهای بینظیر و بیهمتا
گل کوکب همواره در قلبم جا داشت
سرشار از زیبایی و خوشبویی
گردونی که در خانهام داشتم
به آرامش و ساکنی دست یافتم
با هر نگاهی به آن گل نیکویی
گل کوکب، تو خلقت فراوانی هستی
با آرامش و زیبایی
گل کوکب قدم مینهاد با ناز
در لبخندش خیره میشد هر طوطی
روشنایی از چشمانش می بارید
فروغ آفتاب بود در دل او
گرمی آغوشش مثل برق میپیچید
و خزان را به بهار دگر تبدیل میکرد
برگهای شیرینش به دستانم پیوست
با عشق و محبت،
معشوقهای بینظیر و بیهمتا
گل کوکب همواره در قلبم جا داشت
سرشار از زیبایی و خوشبویی
گردونی که در خانهام داشتم
به آرامش و ساکنی دست یافتم
با هر نگاهی به آن گل نیکویی
گل کوکب، تو خلقت فراوانی هستی
با آرامش و زیبایی
۱.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.