عشق اجباری پارت بیست و یک مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_بیست_و_یک #مهدیه_عسگری
با خنده گفتم:واااای خیلی خوب بود اهورا مرسی...بیچاره ها هنگیده بودن...اونم پا به پام خندید و شنیدم که زیر گفت:اهورا فدای خنده هات...
بالاخره برگشتیم تهران...نهال وقتی منو تو دانشگاه دید کلی لگد بارونم کرد...خب من حتی تلفنم نداشتم بش زنگ بزنم چکار میکردم؟!....
وقتی قضیه رو براش تعریف کردم با دهن باز گفت:
نهههههههههه
ریلکس گفتم:ارههههه...
یکی زد پس کلم و با عصبانیت گفت:خره هیچ میفهمی چکار کرده؟!....اولا که دزدیدتت....
دوما بهت تجاوز کرده میفهمی ینی چی؟!...
سرمو با ناراحتی انداختم پایین و با بغض گفتم:فک کردی برام راحته کسی به روح و جسمم آسیب زده رو ببخشم؟!....ولی میگی چکار کنم...مجبورم بهش یه فرصت بدم...بعدم پسر خوب و همه چی تمومیه خدارو چه دیدی شاید منم عاشقش شدم... اگرچه الانم حس میکنم یه حسایی بهش دارم....نهال از رو برو پا شد و اومد کنارم و محکم بغلم کرد و گفت:
گریه کن آجی بزار خالی بشی....
بلند زدم زیر گریه و درد و دل کردم...از همه چی گله کردم و نهالم پا به پام گریه میکرد و دلداریم میداد...
درسته خیلی شیطون بودیم ولی به موقعش پشت هم بودیم و جونمون برای هم در میرفت...
بعد از کلاسا اهورا با اسرار خودش منو رسوند خونه و نهالم ماشین منو با خودش برد و قرار شد فردا بیارش....
وقتی داشتم از ماشین پیاده میشدم گفت:راستی نگران دانشگاه نباش با استادا و مدیریت حرف زدم و گفتم یه مشکلی برات پیش اومده نتونستی بیای دانشگاه خودمم که گفتم آلمان سفرکاری بودم....
سری تکون دادم و بعد از اصرارش مبنی بر بوسیدن گونش بوسیدمش و از ماشین پیاده شدم....
دره خونه رو باز کردم و....
با خنده گفتم:واااای خیلی خوب بود اهورا مرسی...بیچاره ها هنگیده بودن...اونم پا به پام خندید و شنیدم که زیر گفت:اهورا فدای خنده هات...
بالاخره برگشتیم تهران...نهال وقتی منو تو دانشگاه دید کلی لگد بارونم کرد...خب من حتی تلفنم نداشتم بش زنگ بزنم چکار میکردم؟!....
وقتی قضیه رو براش تعریف کردم با دهن باز گفت:
نهههههههههه
ریلکس گفتم:ارههههه...
یکی زد پس کلم و با عصبانیت گفت:خره هیچ میفهمی چکار کرده؟!....اولا که دزدیدتت....
دوما بهت تجاوز کرده میفهمی ینی چی؟!...
سرمو با ناراحتی انداختم پایین و با بغض گفتم:فک کردی برام راحته کسی به روح و جسمم آسیب زده رو ببخشم؟!....ولی میگی چکار کنم...مجبورم بهش یه فرصت بدم...بعدم پسر خوب و همه چی تمومیه خدارو چه دیدی شاید منم عاشقش شدم... اگرچه الانم حس میکنم یه حسایی بهش دارم....نهال از رو برو پا شد و اومد کنارم و محکم بغلم کرد و گفت:
گریه کن آجی بزار خالی بشی....
بلند زدم زیر گریه و درد و دل کردم...از همه چی گله کردم و نهالم پا به پام گریه میکرد و دلداریم میداد...
درسته خیلی شیطون بودیم ولی به موقعش پشت هم بودیم و جونمون برای هم در میرفت...
بعد از کلاسا اهورا با اسرار خودش منو رسوند خونه و نهالم ماشین منو با خودش برد و قرار شد فردا بیارش....
وقتی داشتم از ماشین پیاده میشدم گفت:راستی نگران دانشگاه نباش با استادا و مدیریت حرف زدم و گفتم یه مشکلی برات پیش اومده نتونستی بیای دانشگاه خودمم که گفتم آلمان سفرکاری بودم....
سری تکون دادم و بعد از اصرارش مبنی بر بوسیدن گونش بوسیدمش و از ماشین پیاده شدم....
دره خونه رو باز کردم و....
۳.۲k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.