عشق اجباری پارت بیست مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_بیست #مهدیه_عسگری
خندید و با عشق نگام کرد...نمیدونم چرا همیشه ته چشماش یه پشیمونی توام با ترس بود...
گارسون و صدا کرد و وقتی سفارش و گفت چشمای گارسون گشاد شد که من از درون خندم گرفت...اهورا هم خندش گرفته بود...بیچاره پیش خودش گفت نه به تیپ و قیافه هاشون و رستورانی که اومدن نه به سفارشاشون...
وقتی خاست بره اهورا گفت:آقا ببخشید پیاز و گوشتکوب هم بیارین....منکه دیگه از خنده پکیدم...
مرده با یه قیافه نزاری چشمی گفت و رفت...
همونجور که با دستمال روی میز بازی میکردیم گفتم:اهورا میخای چکار کنی؟!...ینی تکلیفمون چیه؟!؟....سرشو پایین انداخت و گفت:اگه تو بخای عقد میکنیم....هنوز ته دلم کمی نسبت به کاری که باهام کرد هنوز باهاش صاف نشده بود ولی اونقدرا هم ازش متنفر نبودم....
سری تکون دادم و گفتم:باید بهم زمان بدی....
لبخندی زد و گفت: باشه هرچقدر بخای بهت زمان میدم....لبخندی به معنای تشکر زدم....چن دقیقه بعد سفارشمونو آوردن....آبگوشت و که خوردیم اهورا با گوشتکوب مشغول کوبیدن گوشت کوبیدش بود که من از خنده غش کردم و اونم پا به پام میخندید....بقیه میزا اعتراض کردن که گارسونم به ما اخطار داد و ارومتر خندیدیم....
اهورا اومد با مشت بزنه وسط پیاز که یهو از دستش سر خورد و کوبیده شد تو کله گارسون که من از زور خنده از رستوران اومدم بیرون....
اهورا هم پول میز و حساب کرد و اومد....
نگاهی بهم کردیم و ترکیدیم از خنده....
خندید و با عشق نگام کرد...نمیدونم چرا همیشه ته چشماش یه پشیمونی توام با ترس بود...
گارسون و صدا کرد و وقتی سفارش و گفت چشمای گارسون گشاد شد که من از درون خندم گرفت...اهورا هم خندش گرفته بود...بیچاره پیش خودش گفت نه به تیپ و قیافه هاشون و رستورانی که اومدن نه به سفارشاشون...
وقتی خاست بره اهورا گفت:آقا ببخشید پیاز و گوشتکوب هم بیارین....منکه دیگه از خنده پکیدم...
مرده با یه قیافه نزاری چشمی گفت و رفت...
همونجور که با دستمال روی میز بازی میکردیم گفتم:اهورا میخای چکار کنی؟!...ینی تکلیفمون چیه؟!؟....سرشو پایین انداخت و گفت:اگه تو بخای عقد میکنیم....هنوز ته دلم کمی نسبت به کاری که باهام کرد هنوز باهاش صاف نشده بود ولی اونقدرا هم ازش متنفر نبودم....
سری تکون دادم و گفتم:باید بهم زمان بدی....
لبخندی زد و گفت: باشه هرچقدر بخای بهت زمان میدم....لبخندی به معنای تشکر زدم....چن دقیقه بعد سفارشمونو آوردن....آبگوشت و که خوردیم اهورا با گوشتکوب مشغول کوبیدن گوشت کوبیدش بود که من از خنده غش کردم و اونم پا به پام میخندید....بقیه میزا اعتراض کردن که گارسونم به ما اخطار داد و ارومتر خندیدیم....
اهورا اومد با مشت بزنه وسط پیاز که یهو از دستش سر خورد و کوبیده شد تو کله گارسون که من از زور خنده از رستوران اومدم بیرون....
اهورا هم پول میز و حساب کرد و اومد....
نگاهی بهم کردیم و ترکیدیم از خنده....
۱.۹k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.