خون آشام عزیز (65)
کنترلم دست خودم نبود حالا که حقیقت رو فهمیده بودم کلم داغ بود...
جونگکوک :اون خائن باید بمیره.. آره اون درست فک کرده اگه یونگی سکوت کرده من انتقام میگیرم روح مامانم و بابامو به آرامش ابدی میبرم..
کوسه : جلوتو نمیگیرم به هر حال اون مرگ حقشه برو و پیروز شو ولی الان اقدام نکن..
حالم سر جاش نبود بدجور داغون شده بودم رفتم دیدن یونگی...
یونگی : جونگکوکاا..چیشده چرا گریه میکنی اتفاقی افتاده؟!..
جونگکوک : من همه چیزو فهمیدم..
یونگی : گفتم آماده نیستی..
جونگکوک : اون یارو که داریم باهاش زندگی میکنیم زده بابا و مامانمونو کشته چرا واسه انتقام اقدام نکردی؟! (داد میزنه)..
یونگی : جونگکوک..
جونگکوک : تو باید قبل مرگ مامان میکشتیش...
یونگی : اون مامان رو کشت ولی بابامون تصادف کرد..
جونگکوک : تصادف کرد ولی این تصادف عمدی بوده تقصیر اون بوده این تصادف رو اون به وجود آورد.. خیلی ساده ای..
یونگی :یعنی اون..
جونگکوک : آره اون عوضی بیشعور خونواده ی شادمونو به این روز انداخت.. میدوستم دارین یه چیزی قایم میکنین... من بلاخره انتقام میگیرم.
یونگی : جونگکوک بس کن همه چیز تموم شد رفت گذشته رو ول کن نمیدونم چرا دنبال انتقامی همش..
جونگکوک : چرا دنبالش نباشم.؟.
یونگی : جونگکوک حوصله ندارم فقط برو.. از جلو چشم برو..
جونگکوک : باشه من میرم.. من انتقاممونو میگیرم..
حالم واقعا خراب بود. رفتم 10 بطری سوجو خریدم و توی پارک مشغول خوردنشون شدم.جیمین منو دید..
جیمین : جونگکوک!.. داری چیکار میکنی.. ها؟! بده من هییی چقدر خوردی 5 تا!.. بسه دیگه نخور..
جونگکوک : چرا هیچ وقت یه روز خوش ندارم..
جیمین : شعرو ور چیه میگی بلند شو بریم..
جونگکوک : نمیخواااام.. تهیونگ نباید منو اینجوری ببینه مگه الان ناراحت میشهههه..
جیمین : باشه پس میشینیم.. بهت گفتن وقتی مستی کیوت میشی؟..
جونگکوک : جدی؟..
جیمین : آره..
جونگکوک : من بانی ام هیهیهیهیهی (با لحن کیوت)...
جیمین : ایگو نگاش کن لپاش مثل هلو سرخه. واقعا چطوری از اون هاتی به کیوت تبدیل شدی؟..
جونگکوک : جادو شدم.. جیمیناااا.. من میخوام انتقام بگیرم..
جیمین : انتقام از کی؟
جونگکوک : از.. اون عوضی خر. کو.. (جیمین دهنشو میگیره)..
جیمین : فهمیدم حالا بسه دیگه...
جونگکوک : خودم با دستای خودم خفش میکنم نه گازش میگیرم.. نه پرتش میکنم از ساختمون پایین..
جیمین : هعی روزگار بلند شو بریم خونه.. تهیونگ درو قفل میکنه.. جونگکوک.. جونگکوک.. خوابی؟. خدایاااا..
من خواب رفتم جیمین به سختی منو برد خونه. وقتی بیدار شدم روی تخت تهیونگ چپه بودم بلند شدم کسی خونه نبود. بوی زهرمار میدادم رفتم دوش گرفتم دیدم تهیونگ داشت آشپزی میکرد...
تهیونگ : صبح بخیر جئون..
جونگکوک : صبحت بخیر..
تهیونگ : بشین ناهار بدم بخوری..
جونگکوک : ممنون.. کیمباب درست کردی؟..
تهیونگ : براش زحمت کشیدم..
جونگکوک : عام نام نام.. بابا باریکلا افرین خوبه..
تهیونگ : واقعا خوبه؟
جونگکوک : بیا خودت بخور میفهمی..
تهیونگ : عام.. فوقالعادست.. یس..
جونگکوک : بابت غذا ممنون..
تهیونگ : چرا نمیخوری هیچی نخوردی..
جونگکوک : حالم خوب نیست.. باید برم جایی..
تهیونگ : کجا..
جونگکوک : یه جا..
تهیونگ : امروز خونه بمون.. میخوام باهم بریم بیرون..
جونگکوک : نمیشه یه روز دیگه امروز میخوام برم پیش مامانم..
تهیونگ : آها.. باشه برو..
میخواستم برم قبرستون. رفتم پیش مامانم و شروع کردم باهاش حرف زدن...
جونگکوک : مامان.. من همه چیزو فهمیدم.. انتقامتو از اون یارو عوضی میگیرمو روح تورو به آرامش ابدی میرسونم.. حتی فهمیدم بابای واقعیم کی بوده..چرا بهم هیچ وقت نگفته بودی..
یونگی : مامان فقط میخواست ازمون محافظت کنه..
جونگکوک : یونگی!..
یونگی : اون ازم خواست همه چیزو فراموش کنم و به آینده فکر کنم هیچ وقت اجازه بهم نمیداد گذشته رو ببینم ازم خواست به تو هم چیزی نگم.. فقط میخواستیم از تو محافظت کنیم..
جونگکوک : من به هر حال انتقام میگیرم..
یونگی : توی این راه تشویقت میکنم اما باهات همکاری نمیکنم.. پشتت میمونم و تورو به جلو هول میدم..
جونگکوک : پس یعنی مخالف نیستی؟.
یونگی : نمیدونم به هر حال من آخرش جهنم میرم..
جونگکوک : میدونی بابامون کجاست؟
یونگی : باهام بیا... خداحافظ مامان.. این بابامونه..
جونگکوک : بابا؟
یونگی: آره بابا..
بغض کردم. روی زمین کنار سنگ قبر نشتم و سکوت کردم. بعد از یکم سکوت بلند شدم و با یونگی رفتیم رستوران امروز سالگرد فوت مامانمون بود و ما سالگرد فوتشو میریم رستوران و غذای مورد علاقه اش رو میخوردیم.
جونگکوک :اون خائن باید بمیره.. آره اون درست فک کرده اگه یونگی سکوت کرده من انتقام میگیرم روح مامانم و بابامو به آرامش ابدی میبرم..
کوسه : جلوتو نمیگیرم به هر حال اون مرگ حقشه برو و پیروز شو ولی الان اقدام نکن..
حالم سر جاش نبود بدجور داغون شده بودم رفتم دیدن یونگی...
یونگی : جونگکوکاا..چیشده چرا گریه میکنی اتفاقی افتاده؟!..
جونگکوک : من همه چیزو فهمیدم..
یونگی : گفتم آماده نیستی..
جونگکوک : اون یارو که داریم باهاش زندگی میکنیم زده بابا و مامانمونو کشته چرا واسه انتقام اقدام نکردی؟! (داد میزنه)..
یونگی : جونگکوک..
جونگکوک : تو باید قبل مرگ مامان میکشتیش...
یونگی : اون مامان رو کشت ولی بابامون تصادف کرد..
جونگکوک : تصادف کرد ولی این تصادف عمدی بوده تقصیر اون بوده این تصادف رو اون به وجود آورد.. خیلی ساده ای..
یونگی :یعنی اون..
جونگکوک : آره اون عوضی بیشعور خونواده ی شادمونو به این روز انداخت.. میدوستم دارین یه چیزی قایم میکنین... من بلاخره انتقام میگیرم.
یونگی : جونگکوک بس کن همه چیز تموم شد رفت گذشته رو ول کن نمیدونم چرا دنبال انتقامی همش..
جونگکوک : چرا دنبالش نباشم.؟.
یونگی : جونگکوک حوصله ندارم فقط برو.. از جلو چشم برو..
جونگکوک : باشه من میرم.. من انتقاممونو میگیرم..
حالم واقعا خراب بود. رفتم 10 بطری سوجو خریدم و توی پارک مشغول خوردنشون شدم.جیمین منو دید..
جیمین : جونگکوک!.. داری چیکار میکنی.. ها؟! بده من هییی چقدر خوردی 5 تا!.. بسه دیگه نخور..
جونگکوک : چرا هیچ وقت یه روز خوش ندارم..
جیمین : شعرو ور چیه میگی بلند شو بریم..
جونگکوک : نمیخواااام.. تهیونگ نباید منو اینجوری ببینه مگه الان ناراحت میشهههه..
جیمین : باشه پس میشینیم.. بهت گفتن وقتی مستی کیوت میشی؟..
جونگکوک : جدی؟..
جیمین : آره..
جونگکوک : من بانی ام هیهیهیهیهی (با لحن کیوت)...
جیمین : ایگو نگاش کن لپاش مثل هلو سرخه. واقعا چطوری از اون هاتی به کیوت تبدیل شدی؟..
جونگکوک : جادو شدم.. جیمیناااا.. من میخوام انتقام بگیرم..
جیمین : انتقام از کی؟
جونگکوک : از.. اون عوضی خر. کو.. (جیمین دهنشو میگیره)..
جیمین : فهمیدم حالا بسه دیگه...
جونگکوک : خودم با دستای خودم خفش میکنم نه گازش میگیرم.. نه پرتش میکنم از ساختمون پایین..
جیمین : هعی روزگار بلند شو بریم خونه.. تهیونگ درو قفل میکنه.. جونگکوک.. جونگکوک.. خوابی؟. خدایاااا..
من خواب رفتم جیمین به سختی منو برد خونه. وقتی بیدار شدم روی تخت تهیونگ چپه بودم بلند شدم کسی خونه نبود. بوی زهرمار میدادم رفتم دوش گرفتم دیدم تهیونگ داشت آشپزی میکرد...
تهیونگ : صبح بخیر جئون..
جونگکوک : صبحت بخیر..
تهیونگ : بشین ناهار بدم بخوری..
جونگکوک : ممنون.. کیمباب درست کردی؟..
تهیونگ : براش زحمت کشیدم..
جونگکوک : عام نام نام.. بابا باریکلا افرین خوبه..
تهیونگ : واقعا خوبه؟
جونگکوک : بیا خودت بخور میفهمی..
تهیونگ : عام.. فوقالعادست.. یس..
جونگکوک : بابت غذا ممنون..
تهیونگ : چرا نمیخوری هیچی نخوردی..
جونگکوک : حالم خوب نیست.. باید برم جایی..
تهیونگ : کجا..
جونگکوک : یه جا..
تهیونگ : امروز خونه بمون.. میخوام باهم بریم بیرون..
جونگکوک : نمیشه یه روز دیگه امروز میخوام برم پیش مامانم..
تهیونگ : آها.. باشه برو..
میخواستم برم قبرستون. رفتم پیش مامانم و شروع کردم باهاش حرف زدن...
جونگکوک : مامان.. من همه چیزو فهمیدم.. انتقامتو از اون یارو عوضی میگیرمو روح تورو به آرامش ابدی میرسونم.. حتی فهمیدم بابای واقعیم کی بوده..چرا بهم هیچ وقت نگفته بودی..
یونگی : مامان فقط میخواست ازمون محافظت کنه..
جونگکوک : یونگی!..
یونگی : اون ازم خواست همه چیزو فراموش کنم و به آینده فکر کنم هیچ وقت اجازه بهم نمیداد گذشته رو ببینم ازم خواست به تو هم چیزی نگم.. فقط میخواستیم از تو محافظت کنیم..
جونگکوک : من به هر حال انتقام میگیرم..
یونگی : توی این راه تشویقت میکنم اما باهات همکاری نمیکنم.. پشتت میمونم و تورو به جلو هول میدم..
جونگکوک : پس یعنی مخالف نیستی؟.
یونگی : نمیدونم به هر حال من آخرش جهنم میرم..
جونگکوک : میدونی بابامون کجاست؟
یونگی : باهام بیا... خداحافظ مامان.. این بابامونه..
جونگکوک : بابا؟
یونگی: آره بابا..
بغض کردم. روی زمین کنار سنگ قبر نشتم و سکوت کردم. بعد از یکم سکوت بلند شدم و با یونگی رفتیم رستوران امروز سالگرد فوت مامانمون بود و ما سالگرد فوتشو میریم رستوران و غذای مورد علاقه اش رو میخوردیم.
- ۱۳.۴k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط