p25
ک: باز چخبره
ته: نمیدونم
تهیونگ و کوک رفتن بیرون ببینن چخبره ک منم رفتم پست سرشون
سوجیوو: به به چ عجب اقای کیم بالاخره دیدیمتون*پوزخند*
ته: تو اینجا چکار میکنی؟
سو: دیدم فایده ای نداره ادمامو بفرستم دوباره تصمیم گرفتم خورم شخصاً ب خدمتت برسم
ته: چی میخای؟
سو: جونتو........ مثل اینکه یادت رفته کی عشق منو کشت
ته: سوجیوو من قبلا هم بهت گفته بودم ک اون حادثه تقصیر من نبود
سو: ولی دیگه گذشته و حالا باید تاوان پس بدی
اون یارو ک انگار اسمش سوجیوو بود ی نگاهی ب کوک و بعد هم ب من کرد
سو: هومممم عجب دافی داری هااا ببینم مال تو عه یا مال جونگکوک؟ هوم؟
ته: دهنتو ببند
بعد رو ب من کرد
ته: یورا بروداخل
ی: اما....
ته: گفتم برو داخل*بلند*
از اینکه خیلی یهویی داد زد ترسیدم و رفتم داخل
ویو تهیونگ
دوست نداشتم سرش داد بزنم اما مجبور شدم بعد از اینکه یورا رفت برگشتم سمت سوجیوو
ته: خیلی خوب بیا تمومش کنیم
ب نگهبانا اشاره دادم ک برن کنار
سو: افرین پسر خوب منم با نظرت موافقم*پوزخند*
ک: تهیونگ معلوم هست چی داری میگی دیوونه شدی پسر
ته: کوک تو برو داخل پیش یورا و اگرخواست بیاد بیرون ب هیچ عنوان نزار بیاد فهمیدی
ک: اما من نمیتونم تورو تنها بزارم...
ته: فقط ب حرفم گوش کن
ویو کوک
با اینکه دلم نمیخاست برم اما مجبور بودم و رفتم داخل ک دیدم یورا نشسته روی زمین و زانو هاشو بغل کرده
رفتم نشستم پیشش ک سرشو بلند کرد و نگام کرد وقتی اشک توی چشماش رو دیدم بیشتر دلم گرفت خواستم چیزی بگم ک یهو خودشو توی بغلم جا کرد و بغضش شکست
سفت بغلش کردم
ک: شششش... اروم باش چیزی نمیشه
ی: و.... ولی... اگه بلایی..... سرش... ب.. بیاد چی*با گریه و هق هق*
همون طور ک توی بغلم بود هم گریه میکرد هم حرف میزد
وقتی اینو گفت بیشتر ب خودم فشردمش
ک: چیزی نمیشه من بهت قول میدم
خب خب بعد از چند وقت تونستم پارت جدید اپ کنم اگه حمایت کنین بازم میزارم❤
لایک۴٠
کامنت۳٠
ته: نمیدونم
تهیونگ و کوک رفتن بیرون ببینن چخبره ک منم رفتم پست سرشون
سوجیوو: به به چ عجب اقای کیم بالاخره دیدیمتون*پوزخند*
ته: تو اینجا چکار میکنی؟
سو: دیدم فایده ای نداره ادمامو بفرستم دوباره تصمیم گرفتم خورم شخصاً ب خدمتت برسم
ته: چی میخای؟
سو: جونتو........ مثل اینکه یادت رفته کی عشق منو کشت
ته: سوجیوو من قبلا هم بهت گفته بودم ک اون حادثه تقصیر من نبود
سو: ولی دیگه گذشته و حالا باید تاوان پس بدی
اون یارو ک انگار اسمش سوجیوو بود ی نگاهی ب کوک و بعد هم ب من کرد
سو: هومممم عجب دافی داری هااا ببینم مال تو عه یا مال جونگکوک؟ هوم؟
ته: دهنتو ببند
بعد رو ب من کرد
ته: یورا بروداخل
ی: اما....
ته: گفتم برو داخل*بلند*
از اینکه خیلی یهویی داد زد ترسیدم و رفتم داخل
ویو تهیونگ
دوست نداشتم سرش داد بزنم اما مجبور شدم بعد از اینکه یورا رفت برگشتم سمت سوجیوو
ته: خیلی خوب بیا تمومش کنیم
ب نگهبانا اشاره دادم ک برن کنار
سو: افرین پسر خوب منم با نظرت موافقم*پوزخند*
ک: تهیونگ معلوم هست چی داری میگی دیوونه شدی پسر
ته: کوک تو برو داخل پیش یورا و اگرخواست بیاد بیرون ب هیچ عنوان نزار بیاد فهمیدی
ک: اما من نمیتونم تورو تنها بزارم...
ته: فقط ب حرفم گوش کن
ویو کوک
با اینکه دلم نمیخاست برم اما مجبور بودم و رفتم داخل ک دیدم یورا نشسته روی زمین و زانو هاشو بغل کرده
رفتم نشستم پیشش ک سرشو بلند کرد و نگام کرد وقتی اشک توی چشماش رو دیدم بیشتر دلم گرفت خواستم چیزی بگم ک یهو خودشو توی بغلم جا کرد و بغضش شکست
سفت بغلش کردم
ک: شششش... اروم باش چیزی نمیشه
ی: و.... ولی... اگه بلایی..... سرش... ب.. بیاد چی*با گریه و هق هق*
همون طور ک توی بغلم بود هم گریه میکرد هم حرف میزد
وقتی اینو گفت بیشتر ب خودم فشردمش
ک: چیزی نمیشه من بهت قول میدم
خب خب بعد از چند وقت تونستم پارت جدید اپ کنم اگه حمایت کنین بازم میزارم❤
لایک۴٠
کامنت۳٠
۱۵.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.