روزی که دل بستم به خود گفتم

روزی که دل بستم به خود گفتم:
با رنج دل کندن چه خواهی کرد؟
این زن دلش پابند ماندن نیست
با رفتن این زن چه خواهی کرد؟

او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که می‌گفت، عاشق نیست
تو فرض کن آمد در آغوشت
با یک بغل آهن چه خواهی کرد؟

تسلیم شو ای جنگجوی پیر!
سهم تو پیروزی نخواهد بود
با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد؟

گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامه‌ای هم آمد و خواندی
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟

گفتم: بیا آینده‌ی من باش!
تنها دلیل خنده‌ی من باش!
خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید: بعد از من چه خواهی کرد؟
دیدگاه ها (۱)

توهم مثل منی آره؟ شبا خوابت نمیگیره؟توهم هرشب خیالاتتبراش تا...

خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کنیقینی در گمان پیچید...

#خودم_را_خوب_سنجیدم_بدون_تو_نمی ارزیدبه خودم آمدم انگار تویی...

‌#‌دگر_مرا_به_نِدای_دلم_حواله_مَدہ_دلی_نَماندہ_برایَم_تو_آمد...

رمان فیک پارت 9 اره دیگه 9پارت 10هست این پارت🤦‍♀️اروم اروم س...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

رمان فیک پارت نمیدونم چند فک کنم14که یهو در بازشد همون مرده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط