روزی که دل بستم به خود گفتم:
روزی که دل بستم به خود گفتم:
با رنج دل کندن چه خواهی کرد؟
این زن دلش پابند ماندن نیست
با رفتن این زن چه خواهی کرد؟
او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که میگفت، عاشق نیست
تو فرض کن آمد در آغوشت
با یک بغل آهن چه خواهی کرد؟
تسلیم شو ای جنگجوی پیر!
سهم تو پیروزی نخواهد بود
با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد؟
گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامهای هم آمد و خواندی
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟
گفتم: بیا آیندهی من باش!
تنها دلیل خندهی من باش!
خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید: بعد از من چه خواهی کرد؟
با رنج دل کندن چه خواهی کرد؟
این زن دلش پابند ماندن نیست
با رفتن این زن چه خواهی کرد؟
او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که میگفت، عاشق نیست
تو فرض کن آمد در آغوشت
با یک بغل آهن چه خواهی کرد؟
تسلیم شو ای جنگجوی پیر!
سهم تو پیروزی نخواهد بود
با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد؟
گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامهای هم آمد و خواندی
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟
گفتم: بیا آیندهی من باش!
تنها دلیل خندهی من باش!
خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید: بعد از من چه خواهی کرد؟
۸۰۹
۲۵ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.