خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد باور کن

خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن

تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی
مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن

اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن

نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن

تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن
دیدگاه ها (۱)

بین جمع شاعران شهره حاضر نیستممن فقط مرثیّه سازم ، من که شاع...

تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آیدکجا ول کرده ای دست مرا ...

توهم مثل منی آره؟ شبا خوابت نمیگیره؟توهم هرشب خیالاتتبراش تا...

روزی که دل بستم به خود گفتم:با رنج دل کندن چه خواهی کرد؟این ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط