جبههاقدام

#جبهه_اقدام
بهشت جهنمی
قسمت هشتم

تقه ای به در میخورد. نگاهی به کاغذهای روبرویم می اندازم. بیشتر ایده های بچه ها مثل هم اند. من هم نمیتوانم تنها انتخاب کنم، باید بگذارم برای بعد. اجازه ورود میدهم. الهام که در را باز میکند و مبهوت خیره میشود به من، تازه می فهمم کجا نشسته ام. چهار زانو نشسته ام بین انبوه کاغذ و پوشه. الهام خنده اش میگیرد: "مصطفی این چه وضعیه! داری چیکار میکنی؟" خستگی از تنم میرود و میخندم: "داشتم مدارک و پرونده های بچه هارو مرتب میکردم..." الهام خنده کنان میگوید: "باشه عزیزم فهمیدیم مسئولیت پذیرید آقای جانشین فرمانده. ولی این کارا وظیفه نیرو انسانیه ها!"

http://jebheeqdam.ir/node/227

@jebheeqdam
دیدگاه ها (۱)

♥ ️ ماجرایی که صبح امروز رهبر انقلاب از زندگی شهید مدافع حرم...

ارباب صدای قدمت می آیدهنگامه اوج ماتمت می آیدما در تب و تاب ...

شهید مدافع حرم حمیدرضا اسدالهی"رهبر عزیزم! از آن روز که اندک...

#حبهه_اقدام (مریم)- پس شمام متوجهش شدید؟ دارن آروم آروم بچه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط