حس شیرین عشق
حس شیرین عشق
Part:1
......................................................
ویو آیلا
امروز روز خیلی بدی بود تازه سرما خورده بودم و خیلی حالم بد بود که یهو هه جی اومد داخل اتاق و گفت
هه جی:آیلا حالت خوبه؟*نگران*
آیلا:نه اصلا خوب نیستم حالم خیلی بده هه جی*بغض*
هه جی:امروز نیا کافه ب رئیس میگم که حالت خیلی بده و نمیتونستی بیای
آیلا:ممنونم هه جی
ویو جونگکوک
امروز حوصله هیچی رو نداشتم.داشتم آماده میشدم برم کافه یعنی کافه خودم
امروز هم قرار بود بریم خونه مادر بزرگم و اصلااااا حوصله ی سوجین رو نداشتم دختره نچسب خیلی رو مخم بود
ویو هه جی
رسیده بود کافه منتظر رئیس بودم که دیدم اومده رفتم پیشش گفتم
هه جی:رئیس آیلا امروز حالش خیلی بد بود و نتونست بیاد ب لطف خودتون ی امروز رو ببخشین
جونگکوک:اشکالی نداره بهش بگو هر وقت خوب شد بیاد
هه جی:ممنونم*خم شدن*
ویو آیلا
وای تب کرده حالم اصلا خوب نبود داشتم میمردم زنگ زدم به جیمین و بهش گفتم
آیلا:جیمین حالم خیلی بده*صدای گرفته*
(جیمین دوست هه جی و با آیلا هم یکم رفیقه)
جیمین:آیلااا صبر کن الان میام*نگران*
آیلا خاست جواب بده که سریع بیهوش شد جیمین بعد از ۵ دقیقه اومد خونه آیلا و چون کلید یدک داشت در رو باز کرد و اومد داخل جسم بیجون آیلا گرفت و برد سمت ماشین و اونو سوار ماشین کرد ب سمت بیمارستان راه افتاد و بعد از ۵ دقیقه رسید ب بیمارستان و داد زد و گفت
جیمین:بیاین اینجا یکی بیهوش شده*داد*
پرستار:دکترر
دکتر:بله چه مشکلی اومده
جیمین:تب کرده و بیهوش شده
دکتر:ایشون باید آزامایش بدن تا حالشون رو برسی کنیم
جیمین:باشه
بعد از آزمایش*
دکتر:ایشون بدنشون ب ویتامین زیادی نیاز داره و خیلی ب خودشون دارن فشار میارن
جیمین:ممنون کی بهوش میاد؟
دکتر:همین الانا بهوش میان
جیمین:ممنون
ویو آیلا
چشمام رو باز کردم سردرد بدی گرفتم بوی الکل میومد و یکم دقت کردم دیدم تو بیمارستانم که دیدم جیمین..........
خماری 😂
لایک کنین پارت بعد میاد🐩😂
Part:1
......................................................
ویو آیلا
امروز روز خیلی بدی بود تازه سرما خورده بودم و خیلی حالم بد بود که یهو هه جی اومد داخل اتاق و گفت
هه جی:آیلا حالت خوبه؟*نگران*
آیلا:نه اصلا خوب نیستم حالم خیلی بده هه جی*بغض*
هه جی:امروز نیا کافه ب رئیس میگم که حالت خیلی بده و نمیتونستی بیای
آیلا:ممنونم هه جی
ویو جونگکوک
امروز حوصله هیچی رو نداشتم.داشتم آماده میشدم برم کافه یعنی کافه خودم
امروز هم قرار بود بریم خونه مادر بزرگم و اصلااااا حوصله ی سوجین رو نداشتم دختره نچسب خیلی رو مخم بود
ویو هه جی
رسیده بود کافه منتظر رئیس بودم که دیدم اومده رفتم پیشش گفتم
هه جی:رئیس آیلا امروز حالش خیلی بد بود و نتونست بیاد ب لطف خودتون ی امروز رو ببخشین
جونگکوک:اشکالی نداره بهش بگو هر وقت خوب شد بیاد
هه جی:ممنونم*خم شدن*
ویو آیلا
وای تب کرده حالم اصلا خوب نبود داشتم میمردم زنگ زدم به جیمین و بهش گفتم
آیلا:جیمین حالم خیلی بده*صدای گرفته*
(جیمین دوست هه جی و با آیلا هم یکم رفیقه)
جیمین:آیلااا صبر کن الان میام*نگران*
آیلا خاست جواب بده که سریع بیهوش شد جیمین بعد از ۵ دقیقه اومد خونه آیلا و چون کلید یدک داشت در رو باز کرد و اومد داخل جسم بیجون آیلا گرفت و برد سمت ماشین و اونو سوار ماشین کرد ب سمت بیمارستان راه افتاد و بعد از ۵ دقیقه رسید ب بیمارستان و داد زد و گفت
جیمین:بیاین اینجا یکی بیهوش شده*داد*
پرستار:دکترر
دکتر:بله چه مشکلی اومده
جیمین:تب کرده و بیهوش شده
دکتر:ایشون باید آزامایش بدن تا حالشون رو برسی کنیم
جیمین:باشه
بعد از آزمایش*
دکتر:ایشون بدنشون ب ویتامین زیادی نیاز داره و خیلی ب خودشون دارن فشار میارن
جیمین:ممنون کی بهوش میاد؟
دکتر:همین الانا بهوش میان
جیمین:ممنون
ویو آیلا
چشمام رو باز کردم سردرد بدی گرفتم بوی الکل میومد و یکم دقت کردم دیدم تو بیمارستانم که دیدم جیمین..........
خماری 😂
لایک کنین پارت بعد میاد🐩😂
۵.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.