تمام هستی من(واقعی) پارت نوزدهم
تمام هستی من(واقعی) #پارت_نوزدهم
هیچ نمگیف...اشاره کرد بشینم ... نشستم ... میخواستم بگم... بگم که حرف دلم نبوده ... بگم من بهش وفادار موندم... بگم هنوز دوست دارم. حرفامو گوش میداد و دم نمیزد ... گریه میکردمو میگفتم ... انگار داشتم خالی میشدم ... به چشمام نگاه کرد.با همون چشمای براق عسلی! اونم به چشمای زاغم خیره بود.
گفتم چرا اینجوری نگام میکنی؟
گفت تو چشمای تو خودمو یه جور دیگه میبینم !
گفتم دیگه باید برم ... حتما نسترن(زنش) منتظرته!
گفت نیست.
گفتم منظورت چیه ؟
گفت جدا شدیم ... خشکم زد .پرسیدم چرا ؟
گفت دلش بند یکی دیگه بود.ماهمو دوست نداشتیم.
سرمو انداختم پایین... باید خوشحال میبودم یا ناراحت؟
- شیما......
نگاش کردم.انگار خواب میدیدم.صدای جیغ و خنده های بچه هایی که تو پارک بودن منو میبرد به بچگی خودمون !
ادامه دارد...
هیچ نمگیف...اشاره کرد بشینم ... نشستم ... میخواستم بگم... بگم که حرف دلم نبوده ... بگم من بهش وفادار موندم... بگم هنوز دوست دارم. حرفامو گوش میداد و دم نمیزد ... گریه میکردمو میگفتم ... انگار داشتم خالی میشدم ... به چشمام نگاه کرد.با همون چشمای براق عسلی! اونم به چشمای زاغم خیره بود.
گفتم چرا اینجوری نگام میکنی؟
گفت تو چشمای تو خودمو یه جور دیگه میبینم !
گفتم دیگه باید برم ... حتما نسترن(زنش) منتظرته!
گفت نیست.
گفتم منظورت چیه ؟
گفت جدا شدیم ... خشکم زد .پرسیدم چرا ؟
گفت دلش بند یکی دیگه بود.ماهمو دوست نداشتیم.
سرمو انداختم پایین... باید خوشحال میبودم یا ناراحت؟
- شیما......
نگاش کردم.انگار خواب میدیدم.صدای جیغ و خنده های بچه هایی که تو پارک بودن منو میبرد به بچگی خودمون !
ادامه دارد...
۶.۲k
۰۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.