یک نفر هست که از پنجرهها

یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
دیدگاه ها (۱)

نگاهمبرکه ی بی ماهدلمیک شعر بارانی ست !

جسمم در شهرهای شلوغو روحم در بیشه های دورزندگی این گونه به س...

تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌ی منچه جنونی، چه نیازی، چه غمی ...

از دست‌های منجز این ثمری نیست:گاهی ببارمگاهی بمیرمگاهی اگر ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط