دلم میسوزد که دیگر دوست صمیمی ام نیست. یعنی دوستم هست اما
دلم میسوزد که دیگر دوست صمیمی ام نیست. یعنی دوستم هست اما دیگر با هم حرف نمیزنیم. من غر نمیزنم از زندگی ام. او هم چیزی نمیگوید. دلم میخواهد تقصیرها را بندازم گردن او. وقتی ازم حالم را پرسید و گفتم که خوب نیستم و گفت که تو هم که حالت هیچ وقت خوب نیست. دلم یک جوری خالی شد. خب آدم که به دوستش الکی نمیگوید حالش خوب است وقتی که نیست. فقط الان دلم می سوزد که دیگر دوست صمیمی ام نیست. بروم اینها را بهش بگویم؟
۱.۳k
۱۹ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.