امید ایمان صلح عشق

امید . . . ایمان . . . صلح . . . عشق


چهار شمع به آرامی می سوختند.
محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آن ها را شنید.

اولین شمع گفت :" من #صلح هستم. هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. "
هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله ی آن کم و بعد خاموش شد.

شمع دوم گفت :" من #ایمان هستم. واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد، برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم. "
حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.

وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت :"من #عشق هستم. توانایی آن را ندارم که روشن بمانم چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند. آن ها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند."
پس شمع عشق نیز بی درنگ خاموش شد.

کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت :«شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟»
چهارمین شمع گفت :"نگران نباش، تا وقتی من روشن هستم به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من #امـیـد هستم."

چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه ی شمع ها را روشن کرد.

بنابراین شعله ی امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه #امید و #ایمان و #صلح و #عشق را در وجود خود حفظ کنیم.
دیدگاه ها (۵)

هنگامی که درگیر یک رسوایی می شوی ، در می یابی دوستان واقعی ا...

در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند...پروانه شدن یعنی...

نهج البلاغه ، حکمت ۱۱

امیرالمؤمنان علی(ع) می فرمایند:" ای مردم! چراغ دل را از شعله...

🌿 بخش سی‌ام — بازگشت به نوردر پایانِ همه‌ی تاریکی‌ها،همیشه ن...

ازدواج_موفق

ازدواج_موفق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط