p : finish 🎉
وقتی ماه آخر بارداریت کتکت میزنه...🤰🏻👩🏻🍼🦋
ببخشید دیر شد ولی نمی دونید اگه تو ناشناسم هم آنقدر حرف بزنید چقدرررر خوشحال میشممممم کی پارت بعدی میخواست ها؟
_______________________________________
کوک و تهیونگ: چی شد ؟....
دکتر : ....متاسفم ....بچه فوت شد ولی همسر شما حالش خوبه ....
کوک: چی میگی ها؟ ....من بچمو میخوام برش گردون لعنتیییی من میخوامشششش هر دورو میخوام .....
هق....لعنتییییقییی....
دکتر : آقا لطفا صدا تون رو پایین بیارید اینجا بیمار داریم همسر شما هم اینجا هست ....
نامجون: جونکوک ....تهیونگ .....چی شد
جونگ کوک: چی میخواستی بشه ها؟ .....بچم مرد اره...همونی که ۴ ماه دهن همسرم سر*ویس شد
تا بدنیا بیاره اونو...هق....حالا چشکلی بهش بگم
جونگ کوک کلافه روی صندلی نشست و دستش رو روی سرش گذاشت )
نامجون : الان چشکلی میخوای بهش بگی ها؟
جونکوک : نمی دونم ....نمیدونم...هیچی نمیدونم....ری*دم بدم ریدم ....
نامجون: هوففففف
جونگکوک تصمیم گرفت یکم که حال هر دو شون بهتر شد بره و قضیه رو بگه ...
یک هفته بعد :
حال جونگ کوک و یوری بهتر شده بود ... جونگ کوک رفت پیش یوری ...
یوری: سلام کوکی..
کوک: سلام عشقم
یوری: بچم خونست؟
کوک:چ....چی.....
یوری: بچم دیگه اههه هنوز اسم هم انتخاب نکردیم ....
کوک: بیا بریم خونه باید به چیزی رو بهت بگم
یوری : باشههه
خونه :
یوری: بچم کوووو؟ صداش نمیاد حتما خوابه ....
کوک: بچمون مرده ...
یوری: چ ....چی؟..... هق....کوک.....بچم کو... من مگه داشتم مامان نمیشدم ها؟
کوک: یوری منو ببخش...متاسفم ( بغلش میکنه یوری رو )
یوری: کوکککک....هقققققق.....بچممم
( الان یه ماهه که گذشته یوری داره ضعیف میشه لاغر شده هیچکاری هم نمیکنه فقط تو اتاقه ...
تهیونگ و یونا هم از ماجرا با خبر هستن .... یونا بعضی موقع یعنی خیلی از موقع ها میره پیش یوری اون دیگه یوری سابق نبود عوض شده بود تغییر کرده بود لاغر،افسرده،کم حرف و....
کوک تو شرکت بود یوری رفت تو وان حموم یه تیغ برداشت ....
.
.
.
یوری : کوک....هق.....یونا.....هققق....داداشتیییی...ببخشید اهههه....
و تموم,....
کار خودشو تموم کرد .....اره اون خودشو کشت
.
.
.
کوک: یوری اومدم خونه هااا.... ببین چی خریدم شکلاتتتتت همه چی شکلات...
تو اتاقتی؟....
یوری؟ اینجایی .؟....دارم میام....ا ....۱...۲...۳....بوووو
کوک: یورییییییییییییییی....نهههه( براید گرفتش و رفت بیمارستان)
کوک: چی شد ؟
دکتر: متاسفم تیغ به رگ اصلی خورده و عمیق بوده کاری نمی تونیم کنیم متاسفم
( دنیا رو سر کوک خراب شده بود ا،روز ۲۰ تومین روزیه که که یوری فوت کرده کوک با خودش به تیغ برد و رفت سمت قبر یوری)
کوک: سلام عزیزم ....دلم میخواد دوباره مثل قبلا بیای استقبالم .....هق....هه هه ( خنده تلخ ) مثل اینکه من باید بیام پس میام و .....تموم
ببخشید بد شد باییی بعدی از کی باشه؟
ببخشید دیر شد ولی نمی دونید اگه تو ناشناسم هم آنقدر حرف بزنید چقدرررر خوشحال میشممممم کی پارت بعدی میخواست ها؟
_______________________________________
کوک و تهیونگ: چی شد ؟....
دکتر : ....متاسفم ....بچه فوت شد ولی همسر شما حالش خوبه ....
کوک: چی میگی ها؟ ....من بچمو میخوام برش گردون لعنتیییی من میخوامشششش هر دورو میخوام .....
هق....لعنتییییقییی....
دکتر : آقا لطفا صدا تون رو پایین بیارید اینجا بیمار داریم همسر شما هم اینجا هست ....
نامجون: جونکوک ....تهیونگ .....چی شد
جونگ کوک: چی میخواستی بشه ها؟ .....بچم مرد اره...همونی که ۴ ماه دهن همسرم سر*ویس شد
تا بدنیا بیاره اونو...هق....حالا چشکلی بهش بگم
جونگ کوک کلافه روی صندلی نشست و دستش رو روی سرش گذاشت )
نامجون : الان چشکلی میخوای بهش بگی ها؟
جونکوک : نمی دونم ....نمیدونم...هیچی نمیدونم....ری*دم بدم ریدم ....
نامجون: هوففففف
جونگکوک تصمیم گرفت یکم که حال هر دو شون بهتر شد بره و قضیه رو بگه ...
یک هفته بعد :
حال جونگ کوک و یوری بهتر شده بود ... جونگ کوک رفت پیش یوری ...
یوری: سلام کوکی..
کوک: سلام عشقم
یوری: بچم خونست؟
کوک:چ....چی.....
یوری: بچم دیگه اههه هنوز اسم هم انتخاب نکردیم ....
کوک: بیا بریم خونه باید به چیزی رو بهت بگم
یوری : باشههه
خونه :
یوری: بچم کوووو؟ صداش نمیاد حتما خوابه ....
کوک: بچمون مرده ...
یوری: چ ....چی؟..... هق....کوک.....بچم کو... من مگه داشتم مامان نمیشدم ها؟
کوک: یوری منو ببخش...متاسفم ( بغلش میکنه یوری رو )
یوری: کوکککک....هقققققق.....بچممم
( الان یه ماهه که گذشته یوری داره ضعیف میشه لاغر شده هیچکاری هم نمیکنه فقط تو اتاقه ...
تهیونگ و یونا هم از ماجرا با خبر هستن .... یونا بعضی موقع یعنی خیلی از موقع ها میره پیش یوری اون دیگه یوری سابق نبود عوض شده بود تغییر کرده بود لاغر،افسرده،کم حرف و....
کوک تو شرکت بود یوری رفت تو وان حموم یه تیغ برداشت ....
.
.
.
یوری : کوک....هق.....یونا.....هققق....داداشتیییی...ببخشید اهههه....
و تموم,....
کار خودشو تموم کرد .....اره اون خودشو کشت
.
.
.
کوک: یوری اومدم خونه هااا.... ببین چی خریدم شکلاتتتتت همه چی شکلات...
تو اتاقتی؟....
یوری؟ اینجایی .؟....دارم میام....ا ....۱...۲...۳....بوووو
کوک: یورییییییییییییییی....نهههه( براید گرفتش و رفت بیمارستان)
کوک: چی شد ؟
دکتر: متاسفم تیغ به رگ اصلی خورده و عمیق بوده کاری نمی تونیم کنیم متاسفم
( دنیا رو سر کوک خراب شده بود ا،روز ۲۰ تومین روزیه که که یوری فوت کرده کوک با خودش به تیغ برد و رفت سمت قبر یوری)
کوک: سلام عزیزم ....دلم میخواد دوباره مثل قبلا بیای استقبالم .....هق....هه هه ( خنده تلخ ) مثل اینکه من باید بیام پس میام و .....تموم
ببخشید بد شد باییی بعدی از کی باشه؟
۱۶.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.