رمان عشق و نفرت
رمان عشق و نفرت
پارت۱۱
جونگ کوک:آره
آت بعد از حرف جونگ کوک لبای جونگ کوک رو بوسید
جونگ کوک :آت از تو بعید بود🙂↕️
آت :باشه دیگه نمی بوسمت😑
جونگ کوک :نه منظورم و اشتباه گرفتیا
آت:نه خیلیم واضح گفتی😑
گوشی جونگ کوک زنگ خورد مامانش بود
مامان جونگ کوک:آلو
جونگ کوک :الو سلام مامان خوبی
مامان جونگ کوک :آره پسرم امشب خونه ی ما دعوتین😀
(یک چیز بگم جونگ کوک یک دختر خاله ای داره که جونگ کوکو دوستدار ولی جونگ کوک اونو دوست نداره )
جونگ کوک :نکنه دخترهم هست😑
مامان جونگ کوک:آره پسرم
(اسم دختر رو میزارم سانگ)
خلاصه جونگ کوک بهت گفت که قراره بریم خونه ب مامان جونگ کوک ولی تو خیلی نه آوردی چون نمی خواستی بری اونجا خلاصه راضی شدی و رفتی رسیدین سانگ هم اونجا بود
سانگ :جونگکوک جون این کیه ؟
جونگ کوک :این
آت:من دوست دختر جونگ کوک هستم😏
سانگ با اخم شدیدی و حسودی داشت نگاه ما میکرد بعد موقعه ی شام رسید رفتین سر سفره ی شام
جونگ کوک :خیلی خوشمزس😋
آت:آره خیلی خوشمزس
بعد شامو خوردینو رفتین نشستین روی مبل تو یکم حال تهوع داشتی
آت:جونگ کوک من دارم میرم یکم هوا بخورم
جونگ کوک :آت خوبی (نگران)
آت:نه من برم
جونگکوک :زود برگردی
رفتی داخل حیاط سرت داشت گیج میرفت که یهو افتادی روی زمین رو بروی شیشه بودی که جونگ کوک دیدت بدو بدو آمد سمتت
جونگ کوک :آت خوبی ات
بلندت کرد بردت بیمارستان اونا هم با یک ماشینه دیگه آمده بودن
چند ساعت بعد
دکتر:شانس آوردین وگرنه دیر می امدین ممکن بود بیمارو از دست بدیم
جونگ کوک :مگه چشه
دکتر :مسموم شده
جونگ کوک : چی؟
آت بهوش آمد
آت:,جونگ کوک شکمم درد میکنه
جونگ کوک :هیچی نیست حالت خوب میشه🙂
آت:ببخشید جمع خوانوادگیتونو بهم ریختم😔
مامان جونگ کوک :نه دخترم اشکالی نداره
آت:🙂
دکتر :میتونین ببرینش
جونگ کوک :خب آت بلند شو بریم
آت:بریم
مامان جونگکوک :بیاین خونه ما
جونگ کوک :نه نیازی نیست ما میریم خونه یه خودمون
مامان جونگ کوک :نه نیازی نیست بیا خونه یه ما
جونگ کوک:باشه بریم
مایل به پارت بعد هستین توی کامنتا بگین لطفاً حمایت کنید 💖🎀
پارت۱۱
جونگ کوک:آره
آت بعد از حرف جونگ کوک لبای جونگ کوک رو بوسید
جونگ کوک :آت از تو بعید بود🙂↕️
آت :باشه دیگه نمی بوسمت😑
جونگ کوک :نه منظورم و اشتباه گرفتیا
آت:نه خیلیم واضح گفتی😑
گوشی جونگ کوک زنگ خورد مامانش بود
مامان جونگ کوک:آلو
جونگ کوک :الو سلام مامان خوبی
مامان جونگ کوک :آره پسرم امشب خونه ی ما دعوتین😀
(یک چیز بگم جونگ کوک یک دختر خاله ای داره که جونگ کوکو دوستدار ولی جونگ کوک اونو دوست نداره )
جونگ کوک :نکنه دخترهم هست😑
مامان جونگ کوک:آره پسرم
(اسم دختر رو میزارم سانگ)
خلاصه جونگ کوک بهت گفت که قراره بریم خونه ب مامان جونگ کوک ولی تو خیلی نه آوردی چون نمی خواستی بری اونجا خلاصه راضی شدی و رفتی رسیدین سانگ هم اونجا بود
سانگ :جونگکوک جون این کیه ؟
جونگ کوک :این
آت:من دوست دختر جونگ کوک هستم😏
سانگ با اخم شدیدی و حسودی داشت نگاه ما میکرد بعد موقعه ی شام رسید رفتین سر سفره ی شام
جونگ کوک :خیلی خوشمزس😋
آت:آره خیلی خوشمزس
بعد شامو خوردینو رفتین نشستین روی مبل تو یکم حال تهوع داشتی
آت:جونگ کوک من دارم میرم یکم هوا بخورم
جونگ کوک :آت خوبی (نگران)
آت:نه من برم
جونگکوک :زود برگردی
رفتی داخل حیاط سرت داشت گیج میرفت که یهو افتادی روی زمین رو بروی شیشه بودی که جونگ کوک دیدت بدو بدو آمد سمتت
جونگ کوک :آت خوبی ات
بلندت کرد بردت بیمارستان اونا هم با یک ماشینه دیگه آمده بودن
چند ساعت بعد
دکتر:شانس آوردین وگرنه دیر می امدین ممکن بود بیمارو از دست بدیم
جونگ کوک :مگه چشه
دکتر :مسموم شده
جونگ کوک : چی؟
آت بهوش آمد
آت:,جونگ کوک شکمم درد میکنه
جونگ کوک :هیچی نیست حالت خوب میشه🙂
آت:ببخشید جمع خوانوادگیتونو بهم ریختم😔
مامان جونگ کوک :نه دخترم اشکالی نداره
آت:🙂
دکتر :میتونین ببرینش
جونگ کوک :خب آت بلند شو بریم
آت:بریم
مامان جونگکوک :بیاین خونه ما
جونگ کوک :نه نیازی نیست ما میریم خونه یه خودمون
مامان جونگ کوک :نه نیازی نیست بیا خونه یه ما
جونگ کوک:باشه بریم
مایل به پارت بعد هستین توی کامنتا بگین لطفاً حمایت کنید 💖🎀
- ۲۰۵
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط