بابا جان!
بابا جان!
قلبم خالی است. مرگ تو با تهی شدن وجود من برابر بود. انگار چیزی را گم کردهام و آن چیز تو هستی. ندیدن و نبودن تو برایم سخت است. دیگر منزل پدری برای من چه معنی می تواند داشته باشد؟ وقتی تو نیستی تا باغچه ها را آب بدهی؟ تو نیستی تا در رابه روی ما باز کنی و ساکت و آرام یک گوشه بنشینی و بازی بچهها را نگاه کنی.
خانه خالی است، قلب ما خالی است و تکتک سلولهای بودن ما درد می کند. حالا دیگر من از چه کسی سراغ بچگیهایم را بگیرم؟ خاطره نخستین کفشهایی راکه برایم خریدی، چقدر دوست داشتم. یکبار دیگر تعریفش کن. فقط من بودم و تو. خودمان دو تا رفتیم. چقدر خوب بود.
یک خاطرهای هم داشتی که همیشه از بچگی من تعریف می کردی و به من میخندیدی. چقدر خشمگین میشدم از دستت. حالا بیا و آن خاطره از کارهای بچگانه مرا هزار بار بگو. دیگر نه از عصبانیت سرخ می شوم و نه خجالت می کشم، لبخند می زنم و به موزیک صدای تو گوش می دهم و ذوق می کنم.
دوست دارم بگویم: بابا و تو بگویی: جان بابا؟ آنوقت بدانم که سر حال و خوشحال هستی. آن وقت خودم را برایت لوس کنم.
بابای خوبم! دیشب توی خواب گریه کردم. بیدار که شدم، گفتند اسم تو را صدا میزدم. دلم می خواهد پیش من باشی و مرا در پناه خودت بگیری. وقتی می خوابم تو را می بینم. چقدر خوابیدن را دوست دارم.
قلبم خالی است. مرگ تو با تهی شدن وجود من برابر بود. انگار چیزی را گم کردهام و آن چیز تو هستی. ندیدن و نبودن تو برایم سخت است. دیگر منزل پدری برای من چه معنی می تواند داشته باشد؟ وقتی تو نیستی تا باغچه ها را آب بدهی؟ تو نیستی تا در رابه روی ما باز کنی و ساکت و آرام یک گوشه بنشینی و بازی بچهها را نگاه کنی.
خانه خالی است، قلب ما خالی است و تکتک سلولهای بودن ما درد می کند. حالا دیگر من از چه کسی سراغ بچگیهایم را بگیرم؟ خاطره نخستین کفشهایی راکه برایم خریدی، چقدر دوست داشتم. یکبار دیگر تعریفش کن. فقط من بودم و تو. خودمان دو تا رفتیم. چقدر خوب بود.
یک خاطرهای هم داشتی که همیشه از بچگی من تعریف می کردی و به من میخندیدی. چقدر خشمگین میشدم از دستت. حالا بیا و آن خاطره از کارهای بچگانه مرا هزار بار بگو. دیگر نه از عصبانیت سرخ می شوم و نه خجالت می کشم، لبخند می زنم و به موزیک صدای تو گوش می دهم و ذوق می کنم.
دوست دارم بگویم: بابا و تو بگویی: جان بابا؟ آنوقت بدانم که سر حال و خوشحال هستی. آن وقت خودم را برایت لوس کنم.
بابای خوبم! دیشب توی خواب گریه کردم. بیدار که شدم، گفتند اسم تو را صدا میزدم. دلم می خواهد پیش من باشی و مرا در پناه خودت بگیری. وقتی می خوابم تو را می بینم. چقدر خوابیدن را دوست دارم.
۵.۰k
۲۹ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.